خاکستری رها در باد

...بیا شویم چو خاکستری رها در باد ... من و تو را برساند مگر نسیم به هم...

خاکستری رها در باد

...بیا شویم چو خاکستری رها در باد ... من و تو را برساند مگر نسیم به هم...

چمدان دست گرفتم که بگویی نروم؛ تو چرا سنگ شدی راه نشانم دادی؟؟؟؟

طرف دلتنگ همیشه ما بودیم...ایلهان برک

گفتم به خویش، دردِ مرا چاره می‌کند
پلکی نگاه بر منِ آواره می‌کند
از قاصدان سراغ گرفتم؛ گریستند!
گفتند: "نامه‌های تو را پاره می‌کند"
حسین دهلوی

زخم را پنهان کن حتی از خودت
جز نمک در مُشتِ دنیا هیچ نیست

قسم به روح لطیفت،به روح حساست
نخواستم بشوم من یُوَسِوسُ النّاسَت
دلیل رفتن خود را نوشته ام اما
به حکم عقل بخوانش نه حکم احساست
تو گنج بودی و قدر تو را ندانستم
نشان به گوهر چشمان مثل الماست
دوباره نام تو آمد به یادت افتادم
جهان چه عطر عجیبی گرفته از یاسَت
اگر چه در دل تو نیستم ولی بسپار
مرا به حافظه ی چشم های عکّاست
سیدتقی سیدی

۵ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۲۱ شهریور ۰۰ ، ۱۰:۱۳
معصو مه

فضای خسته و پوسیده‌ی زمستانی

و حسِّ مبهم «شاید تو هم پشیمانی»

تمام ِ حوصله‌ام را سؤال پیچیده

پر از تو ام و پر از ابرهای بارانی

نشسته در اتوبوسی که ایستگاه‌اش را

به هر کجای جهان می‌شود بچسبانی/بچرخانی

در انتخاب ِ خودم یا تو یا خدایی که …

که بگذریم، از این فکرهای شیطانی

ببین مرا وسط ِ جاده‌های بی عابر

بدون قلب ِ تو، با عشق‌های جبرانی

تو را قدم زدم آن‌قدر تا که پیوستم

به خط ِ ممتد ِ این جاده‌های طولانی

به اعتراف گناهی نکرده افتادم

مرا بلند کن از این دروغ پایانی

مهسا ظهیری

۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۰ شهریور ۰۰ ، ۰۷:۵۶
معصو مه

غربت کسی نباش  که وطن دیده تو را 

محمود درویش

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۹ شهریور ۰۰ ، ۲۲:۴۶
معصو مه

ما بی‌تو به شیدایی
شیدایی ترین
غزل آفتاب را
بر پوست هر ستاره نوشتیم
اوضاع روزگار
چنان‌ام ملول کرد
هر گل که وضع مرا دید
اشکی ز فرط گریه
در قرابه‌ به نام گلاب شد
در این عزا وُ
مجلس ختم رسول گل
ای در خیال شیشه-
مانده به زندان
ما بی تو خوش‌ نه‌ایم
تو بی‌ما چه‌گونه‌ای؟
بیژن کلکی

۳ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۸ شهریور ۰۰ ، ۲۰:۴۵
معصو مه

خسته که می شوم

به چشم‌های تو فکر می کنم

و هوایی بارانی، مرا معطر می کند..

در سینه ام نمی، احساس می کنم که هوای دریا دارد و موج در موج آشوبِ بوسه‌های بی امان

وقتی تو باشی

زیبایی در تمام لحظه‌ها جاری ست حتی اگر دردی ببارد بر سرمان،

آغوش تو پناه‌گاه امنی ست طراوتی که می شود با او بهار شد...

سبزی ممتدی که تا ابدیت جاری است..

تو که باشی،

دلم پر نور است..

و زندگی در نیمه ی روشنش، همیشه آفتابی ست

جهان حتی اگر در این نقطه بایستد، چه باک!! آرزوم تو بودی که حالا اینجایی .. 

نیلوفر ثانی

۳ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۸ شهریور ۰۰ ، ۰۷:۰۳
معصو مه

لینک تماشا

فیلم شعر خوانی دکتر کاکاوند در برنامه کتاب باز

شعر مرحوم حسین منزوی

 

خیال خام پلنگ من به سوی ماه پریدن بود
و ماه را ز بلندایش به روی خاک کشیدن بود

پلنگ من دل مغرورم پریدو پنجه به خالی زد
که عشق ماه بلند من ورای دست رسیدن بود

من و تو آن دو خطیم آری موازیان به ناچاری
که هر دو باورمان زاغاز به یکدگر نرسیدن بود

گل شکفته خداحافظ اگرچه لحظه دیدارت
شروع وسوسه ای در من به نام دیدن و چیدن بود

شراب خواستم و عمرم شرنگ ریخت به کام من
فریبکار دغل پیشه بهانه اش نشنیدن بود

اگر چه هیچ گل مرده دوباره زنده نشد اما
بهار در گل شیپوری مدام گرم دمیدن بود

چه سرنوشت غم انگیزی که کرم کوچک ابریشم
تمام عمر قفس می بافت ولی به فکر پریدن بود
حسین منزوی

۶ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۳ شهریور ۰۰ ، ۲۳:۲۳
معصو مه

سه پست آخر

۶ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۷ شهریور ۰۰ ، ۰۹:۰۲
معصو مه

هر چه گفتی سر به زیر انداختم! آخر چه شد؟

با بدی های تو عمری ساختم ! آخر چه شد؟

حکم دل تا لازمت شد ؛ من در آغاز قمار –

برگ سر را بر زمین انداختم! آخر چه شد؟

تا قراول ها به قصد ارزیابی آمدند

پرچم تسلیم را افراختم! آخر چه شد؟

قیمت این «جان به در بردن» غرورم بوده است!

باج را در موعدش پرداختم! آخر چه شد ؟

چون سواری که به چشمش تیر زهرآگین زدند

مثل کوران من به هر سو تاختم ! آخر چه شد ؟

گفته بودم سنگری محکم تر از تسلیم نیست!

من که قبل از جنگ خود را باختم؛ آخر چه شد؟!

حسین امیر پور

۳ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۷ شهریور ۰۰ ، ۰۸:۵۹
معصو مه

شب کنار ما ایستاده بود
و نغمه‌های زبانی دیگر را
نجوا می‌کرد.
جرأت دوستی در ما می‌میرد
و این
به گمان گروه
استعفا ست
ما –بی‌دفاع- می‌گوییم: نه
«نه»ی ما
باری
هرم دود است
دیگران
سخنی -اگر هست-
بگویند.
ما خویش را در شک می‌بافیم
هنگامی که خنیاگران «هیچ» می‌نوازند.
این صدای تنهایی جمعیت است
و ما
این افول را
به یاد داریم.
کو راه رفتن؟
که ماندن همیشه ماندن است
احمدرضا احمدی

۰ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۷ شهریور ۰۰ ، ۰۸:۵۲
معصو مه

ویران شده در نبودت این کوه غرور
من مانده‌ام و امید و یک قلب صبور
بی عشق ادامه دادنم ممکن نیست
مانند 'نود' بدون 'فردوسی پور'
علی صفری

۰ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۰۷ شهریور ۰۰ ، ۰۸:۴۹
معصو مه

دریافت
حجم: 7.75 مگابایت

 

لینک تماشا


هزار سال پیش
شبی که ابر اختران دوردست
می‌گذشت از فراز بام من
صدام کرد.


چه آشناست این صدا
همان که از زمان گاهواره می‌شنیدمش
همان که از درون من صدام می‌کند.


هزار سال میان جنگل ستاره‌ها
پی تو گشته‌ام
ستاره‌ای نگفت کزاین سرای بی کسی، کسی صدات می‌کند؟

 

هنوز دیر نیست
هنوز صبر من به قامت بلند آرزوست
عزیز هم‌زبان
تو در کدام کهکشان نشسته‌ای؟

هوشنگ ابتهاج

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۵ شهریور ۰۰ ، ۲۲:۰۵
معصو مه

بسیار پیش‌تر از امروز
دوستت داشتم در گذشته‌های دور
آنقدر دور
که هروقت به‌یاد می‌آورم
پارچ بلور کنار سفره‌ی من
اِبریق می‌شود
کلاه کَپی من، دستار
کت و شلوارم، ردای سفید
کراواتم، زنّار
اتاق، همین اتاق زیرشیروانی ما، غار
غاری پر از تاریک و صدای بوسه‌های ما

و قرن‌های بعد تو را هم‌چنان دوست خواهم داشت
آن‌قدر که در خیال‌بافی آن‌همه عشق
تو در سفینه‌ای نزدیک من
من در سفینه‌ای دیگر، بسیار نزدیک‌تر از خودم با تو
دست می‌کشیم به گونه‌های هم
بر صفحه‌ی تلویزیون.

بیژن نجدی

۵ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۰۳ شهریور ۰۰ ، ۱۲:۰۳
معصو مه
دلم برای تو تنگ شده است...
اما نمی‌دانم چه‌کار کنم
مثل پرنده‌ای لالم،
که می‌خواهد آواز بخواند و نمی‌تواند!
 
به هوای دیدنت
در قاب پنجره‌ها قد می‌کشم
نیستی
فرو می‌ریزم
مثل فواره‌ای برسر خودم
زیر آوار خودم می‌مانم در گوشهء اتاق
 
ای انار ترک‌خورده بر فراز درخت
من دستی کوتاهم
من پرنده‌ای بی‌بالم
ای آسمان دوردست!
 
از تو محرومم
آنگونه که دهکده از پزشک
کویر از آب
لاک‌پشت از پرواز
 
اندوه‌ها در من شعله‌ور است و
ابرها در من درحال بارش
نیمی آتشم
نیمی باران
اما بارانم، آتشم را خاموش نمی‌کند!
 
گرفتار ناتوانی‌های خویشم
رودی کوچکم
گرفتار باتلاق
 
تو را دوباره کی خواهم دید
ای پرندهء مسافر
از کجا معلوم که دوباره برگردی!
 
دلم برای تو تنگ شده است
اما نمی‌دانم چه‌کار کنم
آرام می‌گریم
حال آدمی را دارم
که می خواهد به همسر مرده‌اش تلفن کند
اما می‌داند
در بهشت گوشی‌ها را برنمی‌دارند…!
رسول یونان
۶ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۱ شهریور ۰۰ ، ۱۰:۳۷
معصو مه

دریافت دریافت فایل

دریافت نمایش فایل

 

ایو مونتان Yves Montand بی‌شک یکی از اسطوره‌های‌ موسیقی و سینمای فرانسه است. این هنرمند ایتالیایی فرانسوی بعد از سال‌ها درخشش در عرصه هنر در سال ۱۹۹۱ در ۷۰ سالگی فوت کرد.

Oh ! je voudrais tant que tu te souviennes

Des jours heureux où nous étions amis

En ce temps-là la vie était plus belle

Et le soleil plus brûlant qu’aujourd’hui

Les feuilles mortes se ramassent à la pelle

Tu vois, je n’ai pas oublié

Les feuilles mortes se ramassent à la pelle

Les souvenirs et les regrets aussi

Et le vent du nord les emporte

Dans la nuit froide de l’oubli

Tu vois, je n’ai pas oublié

La chanson que tu me chantais

 

C’est une chanson qui nous ressemble

Toi, tu m’aimais et je t’aimais

Et nous vivions tous les deux ensemble

Toi qui m’aimais, moi qui t’aimais

Mais la vie sépare ceux qui s’aiment

Tout doucement, sans faire de bruit

Et la mer efface sur le sable

les pas des amants désunis

 

آه، چقدر دلم می‌خواهد که بیاد بیاوری

روزهای خوشی را که دوست هم بودیم

در آن زمان زندگی زیبا‌تر

و خورشید سوزان‌تر از امروز بود

برگ‌های خزان را با بیل جمع می‌کنند

می‌بینی؟ من فراموش نکرده‌ام

برگ‌های خزان را با بیل جمع می‌کنند

همچنین خاطرات و تأسف‌ها را

و باد شمال آن‌ها را با خود

به درون شب سرد فراموشی می‌برد

می‌بینی؟ من آوازی را که برایم

می‌خواندی فراموش نکرده‌ام

این آهنگی است که به ما شباهت دارد

تو دوستم داشتی، و من دوستت داشتم

و شریک زندگی هم بودیم

تو که دوستم داشتی، من که دوستت داشتم

ولی زندگی عاشقان را به ملایمت

وبدون سر و صدا از هم جدا می‌کند

و دریا جای پاهای یاران جدا شده را

روی شنهای ساحل محو می‌کند

 

۶ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۳۰ مرداد ۰۰ ، ۱۴:۴۲
معصو مه

بین دو آتش‌بار می‌آیی به آغوشم
تا سیف فَرغانی بخوانی باز در گوشم

یادم بیاری رونق بیداد کوتاه است
گرمم کنی با مخملی از بوسه بر دوشم

گیلاس‌ها را پر کنی، مستم کنی، شاید
کابوس‌ها کردند یک ساعت فراموشم

بیرون جهان دارد به پایان می‌رسد، اینجا-
من جرعه‌های آخرم را با تو می‌نوشم

با چکمه می‌کوبند بر در... صورتم را در
آغوشت از چشمان هیز جنگ می‌پوشم
آسوده‌خاطر باش، مرد! این شوکران کاری است
تا بگذرند از هال و مهمان‌خانه، بی‌هوشم!

در را به روی بادها واکن... جهان امن است!
حالا که من زن نه، اجاقی سرد و خاموشم...

 

هم رونق زمان شما نیز بگذرد (سیف فرغانی)

پانته‌‌آ صفائی

۵ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۹ مرداد ۰۰ ، ۱۷:۲۳
معصو مه
دیگر به یک دنیا نخواهم داد جایت را
من دوست دارم زندگی بادست هایت را
از بی قراری های قلب من خبر دارد
بادی که می دزدد برای من صدایت را
زوی زمین بودی و من در ماه دنبالت
باید ببخشی شاعر سر به هوایت را
تسخیر تو سخت است آنقدری که انگاری
در مشت خود جا داده باشم بی نهایت را
زود است حالا روی پاهای خودم باشم
از دست های من نگیری دست هایت را
هرکس تو را گم کرد، دنبال تو در من گشت
انگار می بینند در من ردپایت را
بگذار تا دنیا بفهمد مال من هستی
گنجشک ها، خانه به خانه ماجرایت را
وقتی پر است از خاطراتت شعرهای من
باید بنوشی با خیال تخت چایت را
رویا باقری
۶ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۶ مرداد ۰۰ ، ۱۴:۳۷
معصو مه
ابریم که ارث پدریمان اشک است

مشق شب و درس سحریمان اشک است

هر کس به زبان خود سخن می گوید

ما نیز زبان مادریمان اشک است

میلاد عرفان پور

 

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۶ مرداد ۰۰ ، ۱۲:۱۳
معصو مه
دلم خوش است به گل‌های باغ قالی‌ها
که چشم باران دارم ز خشکسالی‌ها

به باد حادثه بالم اگر شکست، چه باک!
خوشا پریدن با این شکسته‌بالی‌ها!‌

چه غربتی است، عزیزان من کجا رفتند؟
تمام دور و برم پر ز جای خالی‌ها

زلال بود و روان رود رو به دریایم
همین که ماندم مرداب شد زلالی‌ها

خیال غرق شدن در نگاه ژرف تو بود
که دل زدیم به دریای بی‌خیالی‌ها

قیصر امین پور

۴ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۱ مرداد ۰۰ ، ۱۹:۵۵
معصو مه

چشم تو را اگر چه خمار آفریده‌اند 

آمیزه‌ای ز شور و شرار آفریده‌اند

 

از سرخی لبان تو ای خون آتشین 

نار آفریده‌اند، انار آفریده‌اند

 

یک قطره بوی زلف ترت را چکانده‌اند 

در عطردان ذوق و بهار آفریده اند

 

زندانی است روی تو در بند موی تو

ماهی اسیر در شب تار آفریده‌اند

 

مانند تو که‌ پاک ترینی فقط یکی

مانند ما هزارهزار آفریده‌اند

 

دستم نمی‌رسد به تو ای باغ دور دست 

از بس حصار، پشت حصار آفریده‌اند

 

این است نسبت تو و این روزگار یأس:

آیینه‌ای میان غبار آفریده‌اند

سعید بیابانکی

۹ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۱۶ مرداد ۰۰ ، ۱۱:۲۴
معصو مه
تمام عمر دستت صرف شادی شد
دست‌های تو مهربان بودند یکی بیشتر از دیگری
و چهره‌ات مثل وقتی که گلدانی را آب می‌دهند زیبا بود
مرگ با چهر‌ه‌ات چکار کرده
با سینه‌ات که جای بازی من بود
دیده می‌شدی چون ماه کوچه و بازار
دیده می‌شدی چون شاخه‌ای که از آب بیرون می‌زند
در تو انگار چیزی بود که برق می‌زد
می‌دانستم می‌دانستم این بهار که بیاید تو را چشم خواهند زد
پدرم برای تو چه بگویم
بگویم زخمم آن‌قدر عمیق شده که می‌توان در آن درختی کاشت؟
بگویم غمینگم و مرگ کاری نمی‌کند
دستت را بر شانه‌ام بگذار و مرگ را متوقف کن
دارم می‌روم
دارم نامم را از دهان دنیا خالی می‌کنم

غلامرضا بروسان

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۴ مرداد ۰۰ ، ۱۸:۱۷
معصو مه

بر بهشت قسم خورده‌ام
اما حقیقت ندارد
پس تو را
به آتش جهنم می‌برم
به درد


ما‌ نه در باغ‌های سعادت
قدم خواهیم زد
و نه از زیرِ طاق‌های مشبک
شکفتنِ گل‌ها را تماشا خواهیم کرد


ما بر زمین می‌افتیم
کنارِ دروازه‌های کاخِ شیطان
شبیه فرشته‌هایی که پرپر می‌زنند
بال‌های ما هجاهای غمناک می‌نوازند
و ما ترانه می‌خوانیم
از عشق‌های ساده‌ی انسانی
و از تماسِ لب‌های ما
در زمزمه‌ی شب بخیر
جرقه‌ی نوری خواهد درخشید


به خواب می‌رویم
و هنگامِ صبح
نگهبانی ما را
روی نیمکتِ پارک پیدا خواهد کرد
و خنده‌ی بلندی سر خواهد داد
یک هسته‌ی سیب
با خوابی از ریشه‌های درخت

هالینا پوشویاتوسکا شاعر لهستانی
مترجم : مرجان وفایی

۴ نظر موافقین ۴ مخالفین ۱ ۰۸ مرداد ۰۰ ، ۲۲:۴۲
معصو مه

جهنم بیداری ام ای کاش
خوابی بود
و تو آرام آرام
بیدارم می کردی و می گفتی
رؤیا رؤیا
تمام آبهای روان
ارزانی آتشت
قطره ای بنوش...

 


بیدارم نمی کنی ؟
آب
دیگر هزار پا گذشته از سر خوابم...

 

رویا زرین

۳ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۰۸ مرداد ۰۰ ، ۱۲:۲۱
معصو مه
با‌ تنگنا اسیر کمابیش آشناست 
بازنده با مواجهه ی کیش آشناست
 
حتی خودت برابر زیبایی خودت ...
آیینه با مناظره از پیش آشناست
 
چشمان تو به قصد فریبم مصممند 
دل با نگاه مصلحت اندیش آشناست
 
یک " تو " برای قلب شکسته کفایت است 
ویرانه با قناعت درویش آشناست
 
بیهوده نیست عشق غریبی نمی کند 
این خانه‌زاد با تب و تشویش آشناست
 
چشم تو را به خلوت جایی ندیده ام ؟! 
جنس غرور و حالت مستیش آشناست
 
من مو به مو نگاه تو را حفظ کرده ام
شاعر همیشه با غزل خویش آشناست
پروین نوروزی
۵ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۲ مرداد ۰۰ ، ۱۹:۲۰
معصو مه

شعر؛ دنیایی­ست

شهرهایش کلمات

عابرانش حرف­هایی

که هرگز به مقصد نمی­رسند...

وحید عمرانی

۲ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۱ مرداد ۰۰ ، ۱۳:۰۰
معصو مه

پلکهایم سکوت پنجره ای ست که گرفتار وانکردن توست

پلک سنگین خواب یک مرداب که شبیه صدا نکردن توست

 

چمدانی ست زندگی که مرا در خودش جا نمی دهد حالا

من که چین و چروک کهنگیم فقط از خوب تا نکردن توست

 

چمدانی که بی مسافر رفت زیر ریل قطار ثانیه ها

آن هم اینجا که مکث تونل مرگ شکل آغوش وا نکردن توست

 

می روی چند کوه و دریا دور، می روی بخشی از خودم بشوی

این رها کردن عادت بد توست که به سبک رها نکردن توست

 

آه ! آموزگار سنگ و سکوت از تو آموختم خودم باشم

گرچه تصویر بهت کوچک من عکس چون و چرا نکردن توست

 

روی تردید شاعری مغرور نتوانستم اعتماد کنم

اینکه حتماً غزل نخواندن من بهتر از اعتنا نکردن توست؟

 

تو همانی که دوست داشت مرا و همینی که دیگر عاشق نیست

تلخ و شیرین شبیه یک معجون قصد من هم سوا نکردن توست

 

سید مهدی نقبایی

 

 

۲ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۳۰ تیر ۰۰ ، ۱۹:۰۲
معصو مه

شلّاق موج است این که آمد سهم ساحل شد
از " کِشت رفتن " خوشه خوشه درد حاصل شد

پیشانی هر بیت بیتم آه ! بعد از تو
از اعتبار افتاد و سهمش مُهر باطل شد

بعد از تو از این ابرها باران که نه امّا
هی درد پشت درد ، پشت درد نازل شد

دیگر چه فرقی دارد آرام است یا نارام ؟
وقتی به کامم ، زندگی ، زهر هلاهل شد

آیینه وقتی علّت خاموشی ام را خواست
این اشک ها بارید و توضیح المسائل شد

از قول سهراب : « آب ها را گِل نباید کرد »
رفتی ندیدی بعد تو این آب ها گِل شد

رفتی ، ندیدی این دل مرحوم و ناکامم
چه زود بعد از رفتنت به مرگ مایل شد

شعر از حنظله ربانی

 

۴ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۵ تیر ۰۰ ، ۱۱:۳۴
معصو مه
گر چه تقدیر پرستو ها مسافر بودن است
بی تو من هر لحظه ام آشفته خاطر بودن است
اتفاق تازه هم افتاده اما همچنان
گفتن از چشم تو تنها لطف شاعر بودن است
باز پلکت را نبند اقبال شاعرهای شهر
با همین یاقوت نورانی معاصر بودن است
موی شمشیری و ابروی کمانی شرط نیست
راز غارت کردن این هند نادر بودن است
خود پرستی یک طرف، یکتاپرستی یک طرف
بهترین راه گریز از شرک کافر بودن است
علی اصغر صالحی
۷ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۱ تیر ۰۰ ، ۱۳:۲۱
معصو مه

عابری می زده و دل زده از تزویرم
مستی و راستی از اهل قلم دلگیرم
شهرمن شهره‌ی شاعرکشی وشحنه گری‌ست
به دلیلی که نمیدانمش اینجا گیرم
چه کسی دیده غم واقعی‌ام را در شعر
من که مشهور غزلهای پر از تصویرم
شعر درد است و این درد به غایت دلچسب
اعتیادیست که ناجور به او زنجیرم
نفسم شعر و تنم شعر و روانم شعر است
من اگر شعر نباشد بخدا میمیرم
مثل این کودک تریاک فروش سر خط
دست تقدیر چنین ساخته بی تقصیرم
غزلم شکوه‌ی منظوم نباید میشد
چه کنم بسته به احساس قلم میگیرم
مجتبی سپید

۵ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۴ تیر ۰۰ ، ۱۰:۳۴
معصو مه

تا شرح دهم منزلت خیره‌سری را
- بر دوش کشیدم همه‌جا دربه‌دری را
جز سینهٔ پُردرد به ما ارث ندادند
حالا چه کنم این‌همه ملک پدری را
ماندیم که لب‌های تو را تلخ بنوشیم
تا باز کنی بستهٔ آن قندِ دری را
سخت است ببرّم وَ به دنبالْ بیافتم
- این پای به‌گل‌مانده‌ و یارِ سفری را
از شوخی آن مردمِ ظالم بنویسید
تقدیر من سوختهٔ لب‌شکری را
تاریخِ تنت را اگر از نو بنویسند
دیوانه کند نسل جریر طبری را
در پرده‌ات آورد و سپس حُسن تو را گفت
می‌خواست خدا باب کند پرده‌دری را

رضا سلیمانی

۰ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۳ تیر ۰۰ ، ۱۳:۱۳
معصو مه

چنین زیبا شدن در عالم امکان نمی گنجد 
تویی دریا و دریا هیچ در فنجان نمی گنجد 

تو زیبایی و زیبایی تو بی حد و بی حصر است 
تو را می خواهم و تاب و تبت در جان نمی گنجد

اگر از گِل تراشیدند جسمت را چگونه روح 
در این محبس که نامش می شود انسان نمی گنجد 

گُل ِ زیبای بادام است چشمان غزل خوانت
گلی دیوانه ام کرده  که در گلدان نمی گنجد 

نگاهت نیمه ی پر از  شراب ناب شیراز است 
غمت در نیمه ی خالی این لیوان نمی گنجد 

شبیه بت مزن زل بر مسلمانی که می بینی
که در یک ظرف توام کفر با ایمان نمی گنجد 

پرنده می شود یک روز سمت چشم های تو
پرو بالی که  در مهجوری ِ زندان نمی گنجد 

نگاهی می کنی بر این انارستان شبیه باد 
غمت در این دل زخمی بی وجدان نمی گنجد

تو را می جویم و نام و نشانی از تو در من نیست 
چه باید کرد با آنچه به هیچستان نمی گنجد 

سید مهدی نژاد هاشمی

۵ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۱۱ تیر ۰۰ ، ۱۱:۳۵
معصو مه
بعضی وقت‌ها
دوست داشتن
حیاتی دیگر است
زنده نگه داشتن کسی درونت
حتی با وجود این فاصله‌های دور...
ازدمیر آصف
۸ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۰۳ تیر ۰۰ ، ۱۹:۲۴
معصو مه

شاید براتون تکراری باشه. ولی من اولین بار بود با این مطلب مواجه شدم.

 

پرفسور حسابی نقل می کند: در سالهای پیش از انقلاب در یکی از روستاهای نیشابور مشغول گدراندن دوران خدمت سربازی در سپاه بهداشت بودم. یکی از روزها سوار بر ماشین لندرور به همراه دکتر درمانگاه از جاده ای میگذشتیم که دیدم یک چوپان از دور چوبدستش را تکان میداد و به سمت ما میدوید، در آن منطقه مردم ماشین درمانگاه را می شناختند، ماشین را نگه داشتیم، چوپان به ما رسید ونفس نفس زنان و با لهجه ای روستایی گفت آقای دکتر مادرم سه روزه بیماره… به اشاره ما درب عقب لندرور را باز کرد و رفت عقب ماشین نشست… در بین راه چوپان گفت که دیشب از تهران با هواپیما به فرودگاه مشهد آمده و صبح به روستایشان رسیده و دیده مادرش مریض است… من و دکتر زیر چشمی به هم نگاه کردیم و از روی تمسخر خنده مرموزانه کردیم و به هم گفتیم: چوپونه برای اینکه به مادرش برسیم برای خودش کلاس میذاره… به خانه چوپان رسیدیم و دیدیم پیرزنی در بستر خوابیده بود، دکتر معاینه کرد وگفت سرما خوردگی دارد دارو و آمپول دادیم و یکدفعه دیگر هم سر زدیم و پیرزن خوب شد… دو سه ماه از این جریان گذشت و ما فراموش کردیم… یک روز دیدیم یک تقدیرنامه از طرف وزیر بهداری آن زمان آمده بود و در آن از اینکه مادر پروفسور اعتمادی، استاد برجسته دانشگاه پلی تکنیک تهران معالجه نموده اید، تشکر میکنیم… من و دکتر، هاج واج ماندیم، و گفتیم مادر کدام پروفسور را ما درمان کرده ایم؟ تا یادمان به گفته های چوپان و معالجه مادرش افتادیم… با عجله به اتفاق دکتر در خانه پیرزن رفتیم، واز او پرسیدیم مادر کدام پسرت استاد و پروفسور است؟ پیرزن گفت همانکه آن روز با شما بود… پسرم هروقت به اینجا میاید، لباس چوپانی میپوشد و با زبان محلی صحبت میکند… من و دکتر شرمنده شدیم و من از آن روز با خودم عهد کردم هیچکس را دست کم نگیرم! و از اصل و خاک و ریشه خودم فرار نکنم...

 

و اما شعر البته نامربوط:

عشقت به طوفان های بی هنگام می ماند
مغرور و بی پروا به سویم پیش می راند

از هر چه دارم چشم می پوشم اگر دنیا
یک شب مرا زانو به زانوی تو بنشاند

زانو به زانوی تو، ای دریای دور از دست!
و هیچ کس جز جنگل حَرّا نمی داند

که گاه دریا می تواند با نوازش هاش
تا آخرین رگبرگ هایت را بلرزاند

که گاه دریا می تواند گرم باشد گرم
آن قدر که آوندهایت را بسوزاند

آن قدر که آتش بگیرد شاخ و برگت تا
عریانیِ تو موج ها را هم برقصاند

من ریشه ام در آب و موهایم به دست باد
دلفین پیری در دلم آواز می خواند

دریا نمک بر زخم هایم می زند اما...
اما کسی جز جنگل حَّرا نمی داند

پانته آ صفایی

 

حرا: نام درختی که در سواحل جنوبی ایران می روید.

۳ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۹ خرداد ۰۰ ، ۰۰:۴۹
معصو مه

 

 

با اینکه پای دنی بالاخره خوب شد، با اینکه آنت بالاخره لوسین رو بخشید، ولی نمیدونم چرا ما هنوز غصه داریم!!
.
بچه های کوه آلپ
موسیقی تیتراژ: استاد مجید انتظامی (زال و سیمرغ)

+نقل از صفحه اینستاگرام محمد معتمدی

۵ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۰۹ خرداد ۰۰ ، ۰۱:۲۷
معصو مه

ناگهان عطر تو پیچید در آغوش اتاقم
با سرانگشت نسیم آمده بودی به سراغم
زیر و رو کرد مرا دست نسیمی که خبر داشت
من خاموش سراپا همه خاکستر داغم
بین آغوش تو بگذار بسوزم، به جهنم
که به آتش بکشد باغ مرا چشم و چراغم
بیت در بیت بیا پیرهنم باش، از آن پس
آشنا می شود آغوش تو با سبک و سیاقم
حرف چشمان تو مانند غزلهای ملمع
واژه در واژه کشیده است از ایران به عراقم
سیدحمیدرضا برقعی

ملمع: شعری که در آن یک مصرع عربی و یک مصرع فارسی یا یک بیت عربی و یک
بیت فارسی باشد.

 



 

۴ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۶ خرداد ۰۰ ، ۲۳:۴۱
معصو مه

خورشید من! برای تو یک ذره شد دلم

چندان که در هوای تو از خاک بگسلم

دل را قرار نیست، مگر در کنار تو

کاین سان کشد به سوی تو، منزل به منزلم

کبر است یا تواضع اگر، باری این منم

کز عقل ناتمامم و در عشق کاملم

با اسم اعظمی که به جز رمز عشق نیست

بیرون کِش از شکنجه‌ی این چاه بابلم

بعد از بهارها و خزان‌ها، تو بوده‌ای

ای میوه‌ی بهشتی از این باغ، حاصلم

تو آفتاب و من چو گل آفتابگرد

چشمم به هر کجاست تویی در مقابلم

دریا و تخته پاره و توفان و من، مگر

فانوس روشن تو کشاند به ساحلم

شعرم ادای حق نتواند تو را، مگر

آسان کند به یاری خود «خواجه» مشکلم

با شیر اندرون شد و با جان به‌در شود

عشق تو در وجودم و مِهر تو از دلم

حسین منزوی

۳ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۵ خرداد ۰۰ ، ۲۲:۲۱
معصو مه

دنبال من می‌گردی و حاصل ندارد

موجی که عاشق می‌شود ساحل ندارد

 

باید ببندم کوله‌بار رفتنم را

مرغ مهاجر هیچ‌جا منزل ندارد

 

من خام بودم، داغ دوری پخته‌ام کرد

عمری که پایت سوختم، قابل ندارد

 

من عاشقی کردم تو اما سرد گفتی:

از برف اگر آدم بسازی دل ندارد

 

باشد ولم کن با خودم تنها بمانم

دیوانه با دیوانه‌ها مشکل ندارد

 

وقتی که حقِ دل نداری، میهمانی

مهمان که جایی حق آب و گل ندارد

 

شاید به سرگردانی‌ام دنیا بخندد

موجی که عاشق می‌شود ساحل ندارد

مهدی فرجی

۴ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰ ۲۶ ارديبهشت ۰۰ ، ۲۱:۵۴
معصو مه

ایوان و غروب و قمر و فاخته باشد
قالیچه ی ابریشمی انداخته باشد

قوریّ گل سرخ و سماور، دو سه فنجان
حافظ به غزلخوانی پرداخته باشد

هی نم نم باران و سرانگشت به شیشه
هی باد به هر خاطره ای تاخته باشد

کالسکه ای از خش خش هر برگ بیاید
یک باغ به لبخند تو دل‌ باخته باشد

تو فکر کنی این همه سالی که گذشته ست
شاید که تو را آینه نشناخته باشد

او لب نگشاید به گله، کنج همین قاب
یک عمر فقط سوخته و ساخته باشد

ای وای از این عشق قدیمی و از این شعر

شعری که مرا یاد تو انداخته باشد

شهراد میدری

۶ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۱۸ ارديبهشت ۰۰ ، ۲۲:۴۸
معصو مه
 در مسیر خود هزاران پیچ ‌وخم دارم رفیق
دردهایى تلخ اما تازه‌دَم دارم رفیق
دوستان بى‌وفا بسیار اما در عوض
دشمنانى با وفا و هم‌قسم دارم رفیق!
با همه نامهربانان مهربانى می‌کنم
چون که در قلبم خدایى محترم دارم رفیق
من براى بهترین و بدترین بدخواه خویش
آرزوهاى عجیبى در سرم دارم رفیق
شیطنت‌هاى من دیوانه را جدى نگیر
پشت این لبخندها سى سال غم دارم رفیق
لا به لاى زخم‌هاى کهنه، زخمت را بزن
جا براى زخم‌هاى تازه کم دارم رفیق...
امید صباغ نو

 

۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۳ ارديبهشت ۰۰ ، ۱۷:۲۲
معصو مه

خاطره بازی:

سال های دور این دوبیتی یه شعر عاشقانه بود، اما از وقتی که یه روز معلم برای یکی از استادام نوشتم دیگه فقط به عشق همون استاد تکرارش کردم:

تبسم، تغزل، ترانه تو بودی

چراغی در این بی نشانه تو بودی

تماشا، تجرد، تفاهم، تباین

در این گور تلخ شبانه تو بودی

...

اصل قضیه:

« زندگی » و « زمان » معلم های 
شگفت انگیزی هستند....
« زندگی » به ما می آموزد از
« زمان» درست استفاده کنیم....
و « زمان » به ما ارزش ،
« زندگی » را می آموزد...
 
 
 
 
شاید فراموش کنیم معلم هامون چی بهمون گفتن، اما فراموش نمی کنیم چه احساساتی رو در ما برانگیختن. معلم ها می تونستن تکه های گچ رو با مسائل سخت ترکیب کنن و تغییراتی رو که باید در ما ایجاد کنن. نمیدونم الان هم سیستم های آموزشی چنین قدرتی دارن یا نه. ولی امیدوارم که داشته باشن. لیست مخاطبانمون رو چک کنیم و این روز رو به اساتید و معلم ها تبریک بگیم حتی اگر خیلی وقته تماسی باهاشون نداشتیم.

 

اگر معلم هستید، روزتون مبارک. :)

 

 
۱ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۲ ارديبهشت ۰۰ ، ۱۶:۱۱
معصو مه

اینگونه که دلتنگم و هر روز خمارم
شاید غزلم را به کناری بگذارم
آنقدر غریبم که دلم خاک گرفته است
انگار که آیینه یک مشت غبارم
خورشیدم و دنبال شبی تا بدرخشم
بارانم و دنبال هوایی که ببارم
از بی‌هنری نیست اگر خانه نشینم
پیشینه منت کشی از خلق ندارم
انبوه رفیقان من از راه می‌آیند
یک روز که دیگر نمی‌آیند به کارم
یک مرتبه هم باز شو ای پنجره تا چند
پرهای زمین ریخته‌ام را بشمارم
پیدا شدن چهره ماه تو محال است
از آن طرف پنجره تیره و تارم
از شاخه من می‌روی آنجا که بهار است
روزی که سرم را به زمستان بسپارم
ابوالفضل صمدی

 

۵ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۰ ارديبهشت ۰۰ ، ۱۷:۳۳
معصو مه

داد من از این زمانه در می آید
اشکم سر آب و دانه در می آید
محکم بزن این روایت تاریخ است
جای تبرت جوانه در می آید


بغضی ست مرا که ماهیان می فهمند
جز تو همه ی روانیان می فهمند
تاریخ همیشه راوی بدبختی ست
بعد از تو مرا جهانیان می فهمند


دیگر سر شاد و شور مرموزم نیست
چیزی که بخاطرش بیفروزم نیست
هر چند که حال و روزم عالی ست ولی
امروز من آرزوی دیروزم نیست


خرسندم از آنکه از غمت ویرانم
مجموعه ی فصل های بی عنوانم
هر خنده ی تو کوره ی آدم سوزی ست
لبخند بزن که عصر یخبندانم

 

کوچک بودم،تو چشمگیرم کردی

با آمد و رفتنت اسیرم کردی

من در خود نیز،سال ها گم بودم

ای عشق چگونه دستگیرم کردی؟

 

یک بار نشد بیایی و پر نزنی

پشتم برسی دوباره خنجر نزنی

معنای تو را چگونه باید فهمید

ای عشق چه می شود به من سر نزنی؟

 

عشقم شده بود راه رفتن با تو

دنیا همه یک طرف و یک دنیا تو

یک عمر بغل گرفته ام کفشم را

من جز تو کسی نداشتم اما تو

 

دلتنگی و کاغذ از سر ناچاری است

لب های تمام شاعران سیگاری است

یک روز تمام شاعران می میرند

وقتی همه ی دغدغه ها تکراری است

 

در تور من افتاد ولی صید نشد

نامی که کنار نام من قید نشد

هر روز بدون او دلم می لرزد

این خانه تکان خورد ولی عید نشد

آرش واقع طلب

 

۳ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۴ ارديبهشت ۰۰ ، ۰۹:۰۵
معصو مه

مانند آن دم که نفس بالا نمی آید

ای عشق حالم بی هوایت جا نمی آید

انصاف در تو نیست،چون باران که بر دریا

می بارد اما در بیابان ها نمی آید

غم به وفور آری ولی در اغلب اوقات

شادی سراغ آدم تنها نمی آید

با اخم زیباتر به چشم خلق می آییم

خنده به سیمای عبوس ما نمی آید

من مثل آن شعرم که شاعر با مشقت گفت

اما به چشم هیچکس زیبا نمی آید

از خلقتم بی شک پشیمان است ،از این رو

دیگر کسی مانند من دنیا نمی آید

جواد منفرد

۳ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۹ فروردين ۰۰ ، ۰۳:۱۷
معصو مه

صبح یک روز نوبهاری بود          ـــــ    روزی از روزهای اول سال
بچه ها در کلاس جنگل سبز     ـــــ   جمع بودند دور هم خوشحال
بچه ها گرم گفتگو بودند           ـــــ   بازهم در کلاس غوغا بود
هریکی برگ کوچکی در دست   ـــــ   باز انگار زنگ انشا بود
تا معلم زگرد راه رسید             ـــــ    گفت با چهره ای پرازخنده
باز موضوع تازه ای داریم           ـــــ    ارزوی شما در آینده
شبنم از روی برگ گل برخاست  ـــــ    گفت میخواهم آفتاب شوم
ذره ذره به آسمان بروم                  ـــــ    ابرباشم دوباره آب شوم
دانه آرام برزمین غلتید              ـــــ    رفت وانشای کوچکش راخواند
گفت باغی بزرگ خواهم شد      ـــــ    تا ابد سبزسبز خواهم ماند
غنچه هم گفت گرچه دلتنگم     ـــــ   مثل لبخند باز خواهم شد
با نسیم بهار وبلبل باغ             ـــــ   گرم راز و نیاز خواهم شد
جوجه گنجشک گفت میخواهم   ـــــ    فارغ از سنگ بچه ها باشم
روی هرشاخه جیک جیک کنم   ـــــ    در دل آسمان رها باشم
جوجه ی کوچک پرستو گفت     ـــــ    کاش با باد رهسپارشوم
تاافق های دور کوچ کنم           ـــــ    بـــاز پیغمبر بهارشوم
جوجه های کبوتران گفتند        ـــــ    کاش میشد کنارهم باشیم
توی گلدسته های یک گنبد      ـــــ    روز و شب زائرحرم باشیم
زنگ تفریح را که  زنجره زد        ـــــ    بازهم درکلاس غوغا شد
هریک ازبچه ها به سویی رفت  ـــــ    ومعلم دوباره تنها شد
با خودش زیر لب چنین میگفت  ـــــ    آرزوهایتان چه رنگین است
کاش روزی به کام خود برسید     ـــــ   بچه ها آرزوی من این است
قیصر امین پور

۱ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۷ فروردين ۰۰ ، ۲۳:۳۱
معصو مه

اول

"Let everything happen to you: beauty and terror. Just keep going. No feeling is final."

Rainer Maria Rilke

 

دوم

بازنشر مطلب از وبلاگ آقاگل

براشون آرزوی سلامتی دارم

کلیک

 

سوم

یه آهنگ ترکی شاد

ولی سنگین

چهارم

یه آهنگ رومانیایی شاد

ولی سنگین

:)

هیچ سایتی اجازه آپلود نمیده.

:)

لینک های دانلود رو در کامنت درج می کنم. 

 

۴ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۳ فروردين ۰۰ ، ۱۳:۵۱
معصو مه

بازدید پربیننده ترین مطلب وبلاگ که سمت چپ میتونید لینکش رو پیدا کنید از مرز ۱۱۰۰۰ بازدید گذشته

نمیخوام بگم ببین چی پست شده 

میخوام بگم ببین چی خلق شده

محشره خدایی

 

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۳ فروردين ۰۰ ، ۰۳:۵۴
معصو مه

پرونده بسته شد
و قایق عشق
بر صخره‌ی زندگی روزمره شکست
با زندگی بی‌حساب شدم
بی‌جهت دردها را دوره نکنید
و یا آزارها را
شاد باشید

ولادیمیر مایاکوفسکی
ترجمه‌ : منصور خلج و ستاره صالحی

۴ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۲ فروردين ۰۰ ، ۰۹:۰۰
معصو مه
نشسته ای و نگاه تو خیره بر ماه است
همیشه دلخوری ات با سکوت همراه است
 
خدا کند که نبینم هوای تو ابریست
ببخش! طاقت این دل عجیب کوتاه است
 
همیشه دل نگران تو بوده ام، کم نیست
همیشه دل نگران ِ کسی که در راه است…
 
بتاز اسب خودت را ولی مراقب باش
که شرط ِ بردن بازی سلامت شاه است
 
نمی رسد کسی اصلا به قله ی عشقت
گناه پای دلم نیست! راه، بیراه است
 
به کوه ِ رفته به بادم ، نسیم تو فهماند،
که کاه هرچه که باشد همیشه یک کاه است
 
ببند پای دلم را به عشق خود ، این دل
شبیه حضرت چشم تو نیست!گمراه است
 
به بغض چشم تو این شعر اقتدا کرده ست
که طاعت شب و روزش اقامه ی آه است
 
قصیده هرچه کند عشق را نمی فهمد
عجیب نیست که چشمان تو غزلخواه است
تو هستی و همه ی درد شعر من این جاست؛
که با وجود تو بغضم شکسته ی چاه است  
رویا باقری
۱ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۱ فروردين ۰۰ ، ۰۹:۲۴
معصو مه

آنچه که ناشناخته است، زیباست چون در قاب رویا جای دارد، مسحور کننده، اغوا کننده، قابل پردازش بصورت دلخواه. اما وقتی شناخته شد، دست خورده می شود، کشف که شد از اوج به قعر تنزل می یابد، چون وارد قاب عقل می شود، لمس می شود و محصور کننده است. خوشا آنچه شناخته شود و مسحور کننده باقی بماند. 

 

۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۸ فروردين ۰۰ ، ۰۱:۵۰
معصو مه

سلام

نوشتنش خیلی طولانی میشد. اگرچه گفتنش هم خیلی طول کشید. نمیدونم حوصله میکنید تا انتها همراه صدام باشید یا نه. اما انتظاری هم ندارم.

گوش ندید هم عزیزید.

براتون سلامتی و سربلندی آرزو دارم. ❤❤❤❤❤❤

دعا کنیم این بیماری هر چه زودتر از زمین ناپدید بشه. الهی آمین!

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

سلام به دوستای گلم.

بچه ها جونم حالتون چطوره؟ هی میگم.. یعنی هی میخوام به خودم بگم که خوب شدم و واقعا بغضم میگیره. یعنی اینکه خیلی وقت بود که حس نکرده بودم که زندگی انقد خوبه. همه مون در شرایطی هستیم که خب خیلی شاید بیشتر دوست داشته باشیم که بگیم آقا سرمونو بذاریم و بلند نشیم. ولی خب اینکه آدم بخواد با یه مریضی بمیره واقعا بی انصافیه. به قول جمشید توو این فایلای چیز ناانصافانه اس. آره. اومدم بهتون بگم که حالم خوب شده بعد .. البته میبینین صدام هنوز گرفته است خیلی هم خوب نشدم. ولی دوس داشتم هم برا خودم واقعا از این روزا این صدا بمونه و هم یه چیزایی رو برای شما بگم. خب اومدم به رسم وبلاگ بنویسم دیدم که خیلی شاید بیشتر از چن صفحه بشه و خب چرا باید انتظار داشته باشم که شما حوصله داشته باشین و بشینین مثلا حدود دوهزار کلمه رو بخونین. به خاطر همین تصمیم گرفتم وویس بذارم. شاید دوست داشتین گوش دادین. شاید دوست نداشتین گوش ندادین. شاید تا همین الانم همین چند کلمه اول رو که شنیدین خاموش کرده باشین یا هر چی. ولی خب این دلیل نمیشه که نخوام حرفامو بزنم. بهتون گفتم که یه سری اس ام اسی دارو گرفتم از دکتر میم ح فی الواقع. و خب دیروز که ظاهرا خواهرم شوهرم رفته بود پیشش که ویزیت بشه، ایشونم گرفتن و خوب شدن و خودشون اسم بردن که به فلانی یعنی من بگن که بیاد و داروهاشم بیاره تا ویزیتش کنم. بعد ما رفتیم و خب لطف کردن. میگم اصلا ماهایی که خیلی از اتفاقات زندگیمون بر مبنای مراودات اجتماعیه من وقتی فکر می کنم که پس مردم معمولی چجوری دارن زندگی می کنن نمیتونم درک کنم. یعنی انقدر زندگی وقتی فکر می کنم سخته با خودم می مونم پس مردم چجوری دارن زندگی می کنن. ولی خب از یه طرفم نگاه می کنم میگم شاید ویژگی های شخصیتی منه که زندگی رو خیلی سخت میگیره. و مردم خیلی راحت دارن با مشکلاتشون کنار میان. ولی من آدمیم که همیشه سخت گرفتم و حالا با وجود تمام سختی هایی که به خودم گرفتم و با وجود تمام معیارهایی که سعی کردم توو زندگیم دنبال کنم البته که هنوزم هیچی نشدم. حالا از این به بعد هم که هیچ اتفاقی نمیفته. ولی نمیدونم. حالا داشتم اینو میگفتم که وقتی رفتیم هم اصلا معطل نشدیم. یعنی تا در باز شد که مریض قبلی بیاد بیرون دکتر وقتی دیدن که پدر من توو سالن ایستاده ان و منتظر هستن بلافاصله منشی رو صدا کردن و گفتن که ما رو راه بندازن. منشی هم یعنی ما به فاصله دو تا مریض اونجا بودیم. مریض سوم ما بودیم که رفتیم داخل و سوژه طبق معمول اون نسخه معروف دکتر د بود که دکتر اصلا تعجب کرد و گفت.. جالبه که من در جریان هم نبودم بابا نسخه ها رو از جیبش درآورد گذاشت روو میز گفت آقای دکتر به نظرتون ما با اینا چیکار کنیم.آقای دکتر گفتن که والا من ایشونو ندیدم از موقعی که برگشتم اینجا ولی اگر ببینمشون حتما بهشون میگم چون روو سربرگ خودشون هم ننوشتن و روو سربرگ بیمارستان و تحت عنوان دانشگاه علوم پزشکی برداشته همچین نسخه ای نوشته و اگر هر اتفاقی برای شما می افتاد شما حق داشتید که پیگیری بکنید. بابا هم گفت آقای دکتر بعد اینکه بچه ام می میرد دیگه می خواستم چیکار پیگیری بکنم. ایشون خیلی واقعا شخص شخیصی هستن و واقعا دارم می گم نه اینکه بخوام برا شما تعریف کنم از جاش بلند شد خم شد و از بابا عذرخواهی کرد که تقصیر من بود که اینجا نبودم بابا گفت شما چیکار کنین تعطیلاته گفت نه به خدا منم تعطیلات تهران بودم ولی تعطیلات نبودم سر کار بودم. شما که نسخه ها رو برا من فرستادین ما توو یه جلسه ای بودیم من توو همون جلسه عکسارو دراوردم و به همکارا نشون دادم و گفتم ببینید که با جون مردم دارن چیکار می کنن. بعد من همونجا پرسیدم که آقای دکتر اگر ما شما رو نداشتیم اگر من مجبور میشدم که این دارو ها رو استفاده کنم من سالهاست جز یه استامینوفن ساده اون هم چند ماه یه بار اصلا دارو مصرف نمی کنم. آهان دکتر گفتش که من اصلا نمی دونم چی بگم. گفتم اقای دکتر چه اتفاقی برای من می افتاد بابام گفتش که هیچی تو رو هم بسته بندی می کردیم مثل بقیه میفرستادیم زیر خاک. یعنی خیلی اتفاق سنگینیه که من مخم هنوز هضمش نکرده. اصلا مرگ مساله نیست. اصلا مساله این نیست که عمر هر کسی هر جایی پر بشه به یه دلیلی می خواد بمیره این اصلا چیز قابل انکاری نیست ولی اینکه شما بیای به دست یک پزشکی که فکر می کنه داره به شما لطف می کنه بعد در یک روز 20 قرص و سه امپول تجویز می کنه برای کسی که سالهاست هیچ دارویی مصرف نمی کنه خب این باعث مرگ میشه. اینو براتون تعریف کردم که یک اتفاق خیلی سنگینی برای قلبم افتاده یعنی واقعا احساس آدمی رو دارم که از مرگ برگشته به خاطر همینه شاید که دارم خیلی ذوق زده این قضیه رو تعریف می کنم ولی خب واقعا متاسفم. یعنی واقعا فکر می کنم چه بچه هایی پدر مادراشونو از دست دادن و چه پدر مادرایی بچه هاشونو از دست دادن و چه اتفاق هولناکی که اصلا نمی تونیم عمقش رو تصور کنیم که توو این بازه یک سال و چهار ماه شده تو این بازه چه اتفاق هولناکی توو کشور افتاده واقعا قلب آدم وایمیسته. یعنی اینا یه چیزایی نیست که من بخوام با نوشتن حسم رو منتقل بکنم. اصلا هم انتظار ندارم بشینین و حرفای منو گوش بدین ولی واقعا لازم دارم که از این روزها این صدا واقعا بمونه و اگر عمری داشتم و اگر ده سال دیگه و بیست سال دیگه زنده بودم واقعا بدونم که به هر حال مجبوریم نسبت به زندگی قدردان باشیم و هرچقدر هم داره بهمون سخت میگذره به هر حال پیش اومده. این زندگی مال ماست ما باید این زندگی رو زندگی کنیم و واقعا توو پست قبلی هم نوشتم نوشتم که قبل عید هی می گفتم که خدایا به فلانی اینو بده به بهمانی اینو بده با این این کارو بکن با اون اونکارو بکن به منم آرامشی از جنس مرگ بده. حالا اگه مردم که مردم اگه نمردم هم واقعا دلم می خواد که آروم باشم. یعنی خسته ام از این همه استرس و بالا پایین و اتفاقایی که می افتن و هیچ کاری از ما براشون برنمیاد. ولی واقعا شب دومی که مریض بودم و عمیقا داشتم به مرگ فکر می کردم خیلی حالم بد بود و واقع احساس میکردم که دارم میمیرم و میگفتم که خب خدا چیزی رو که خواستم بهم داده دیگه مگه همینو نمی خواستم ولی بعدش میگفتم خدایا توروخدا خوب بشم بعد بمیرم. اصلا دلم نمی خواد که پدر مادرم فک کنن که من با یه بیماری مردم یا بخوان برا کسی تعریف بکنن که بچه مون مریض شد و مرد بعد هی دیگه التهاب اینو داشتم که حالا خوب شم بعد توبه می کنم. ولی میگم اصلا خیلی حس.. واقعا مثل آدمیم که از مرگ برگشتم و دوست دارم بهتون بگم که زندگی سخته. به هر حال دنیا بته رنجه. اینو همه مون می دونیم و قرار نیست کسی توو این دنیا آروم باشه. نمیدونم کی به ما گفته که قراره توو این دنیا به ما خوش بگذره یا ما باید آروم باشیم یا ما باید بهترین ها بهمون برسه یا چه و چه و چه یا خودمون رو مقایسه بکنیم مثلا بگیم که چرا اهالی فلان کشور چنین ان و ما چنانیم. نمیدونم اینارو به ما کی یاد داده. به ما که یاد ندادن البته. هر چی هست تقصیر واقعا دهکده جهانی شدنه. ما مثل هیچکس نیستیم هیچکس هم مثل ما نیست. من مثل شما نیستم شما هم مثل من نیستی. هیچکس مثل هیچکس نیست. هر کسی فقط خودشه و هر کسی واقعا فقط نون دلشو می خوره. ببینید یه کتابی هست اسمش پرندگان خارزاره. یه رمان خیلی قطوریه. و چند نسل زندگی رو در خودش جا داده. داستان چند تا زندگی با همه. وقتی توو همین چند روز داشتم فکر می کردم به این کتاب می گفتم خب پس اینارو برای کی نوشتن. وقتی یه نویسنده ای نشسته انقدر زحمت کشیده و چنین شاهکاری خلق کرده منظورش به کی بوده. خب این یعنی همه جای زندگی همینه. همه در هر سطحی اشتباه می کنن. همه در هر سطحی به موفقیت می رسن همه در هر سطحی روزهای بالا و پایینی دارن. من یه جمله معروفی دارم خدایا چرا ما بابا توروخدا ما برگردیم. قضیه از این قراره که من بچه سال بودم ما میریم مسافرت و چون بابا خودش غذا میپزه کم از بیرون غذا میگیریم. ولی نهایتا من خودم زن یه رستوران دار شدم و حالا ما خودمون مشتاقیم که ملت بیان مغازه ما غذا بخورن این که بمونه ... حالا ظاهرا بساط ناهار بوده و در این حین دزد نابکاری شیشه های ماشینو میشکنه و سه تا کیف دستی میبرن. که خب اون موقع کارت و اینا نبوده تو اون کیفا کیف مامان و خاله و خواهرم احتمالا به جز شناسنامه چیز خاصی نبوده فوقش شونه و آینه و کرم دست نهایتا هیچ چیز تووش نبوده. ولی من الان احساس میکنم که اون لحظه قلبم چقدر داشت فشرده میشد. می خوام بگم که ظرفیت محدوده. انقدر ناراحت بودم که فقطط داد می زدم خدایا چرا ما بابا توروخدا برگردیم. بابا میگه هی بغلت کردم هی نازت کردم آخه چیزی نشده دزد چیزی نبرده ولی من میگفتم اصلا خوشم نمیاد برگردیم. از یه همچین اتفاق کوچیکی بگیرید تا بیاید به اینکه یه کسی جلو چشمتون تمام دارایی تون رو بالا میکشه و شما هیچی نمیتونید بگید که تقصیر ما بود چون قراردادی نداشتیم که بتونیم با اون پولمون رو پس بگیریم. شما فرض کنید الان من بگم میلیارد شاید پولی نباشه ولی سال 94 میلیارد خیلی پول بود و ما اون موقع دو میلیارد پول از دست دادیم هنوز جاش پر نشده حالاحالا ها هم پر نخواهد شد و ورشکستگی عظیمیه که خسته مون کرده و ته هم نداره و با این وضعیت هیچ جوره برنمیگرده و خیلی طول می کشه احتمالا تا دوباره ما بخوایم به اون جایی برسیم که سال 94 بودیم ولی میخوام بگم که چنین بالا و پایین هایی چه در یک رمان مثل پرندگان خارزار چه توو زندگی یک بچه عادی در حد دزدیده شدن چن تا کیف دستی و چه زندگی یه آدم سی یا چهل و چن ساله که تمام زندگیمون رفته و جز کاری که می کنیم هیچی نداریم و خب اطافیانمونو نگا می کنیم میبینیم حداقل یه زندگی نرمال دارن. ولی خب چیکار کنیم. میای مرگ بخوای رسم زندگی این نیست میای به زندگی ادامه بدی شرایط طوری نیست که بخوای ادامه بدی. این میشه که آدم کم میاره و قفل می کنه و تنها جای شکری که زندگی ما داره اینه که بچه نداره و یه بنده بیگناه دیگه واقعا آواره نیست. من نمیگم کسی ازدواج نکنه یا بچه دار نشه. نه زندگی ادامه داره ولی ما اصول رو یادمون رفته. مایی که سنی ازمون گذشته خیلی چیزا یاد گرفتیم. وقتی ما بچه بودیم پدرم دوبار ورشکست شده کوچکترین نقصانی در زندگی ما پیدا نشده ولی پدر من سه شیفت کار می کرده تا بتونه از دست رفتگیهاشو جبران کنه. اما همون موقع من مدرسه غیر انتفاعی میرفتم همون موقع کتاب و دفتر و کیف و درس و مشق و کلاس هنر و کلاس تقویتی مون سر جاش بود یعنی اینجوری نبود بیاد بشینه توو خونه بگه من ندارم شما کلاس نرین من ندارم شهریه دانشگاه نمیدم شما دانشگاه نرین. اصول در اون موقع فرق می کرده. الان نیست این چیزا. من هرچقدر دوروبرمو نگاه می کنم نمیبینم اتفاقاتی که در دهه هفتاد میفتاد الان نمیفته. بعد تمام وقت هم شاکی هستیم. (بعدا نوشت: اینجا حرفام شاید کمی بی معنی و ابتر به نظر بیاد. چون من متقابلا مثال نزدم الان چه اتفاقی داره میفته واسه همین اینجا یه خورده بی معنی به نظر میاد ولی خب شده دیگه). تو از جات پاشو. تو یه قدم درست بردار. نمیبینیم خداشاهده. خودمو و شما رو نمیگم. ولی از ساده ترین صول زندگی از یه بهداشت شخصی ساده از یه دروغ نگفتن از یه غیبت نکردن. اینا چیزی نیست که کسی به ما یاد بده. ما باید ایناروبلد باشیم. ولی من به خاطر همینا با همه قطع رابطه ام. همون یه شب عید هم که پاشدم به احترام مادر شوهر رفتم ولی این بلای مریضی سرم اومد هم پشیمونم. من می دونستم اگر برم اونجا مریضی هم نباشه من به خاطر حساسیتم یه بلایی سرم میاد. خب من وقتی اینو میدونم چرا اینکارو می کنم.وضعیت همه ما الان همینه. (اینجا هم فرضم براین بوده که پست قبلی مطالعه شده و پیش زمینه حرفام شفافه). ما میدونیم خیلی چیزا داریم ولی صرف چیزایی می کنیم که نباید. برای غیبت در اینستا و اینترنت وقت و پول داره اما پول خمیر دندان نمیده. بعد ما چه انتظاری داریم از دنیا؟ یه اصلی هست که اگه من و شما حواسمون به خودمون نباشه یکی دیگه میاد کنترلمون میکنه. من خوب نخورم من خوب نپوشم من ادکلن خوب نزنم من زندگی خوب نداشته باشم خب من اگه خودم به خودم نرسم معلومه یه کی دیگه یا یه چیز دیگه میاد زندگیمو کنترل می کنه. (اینجا باز هم حرفام برای این بی معنیه که باز وارد جزئیات و مثال نشدم). میخواید بحث پول بکنید خدا شاهده چیزی که در این مملکت فراوانه پوله. من وارد جزئیات نمیشم من اگه بخوام وارد تجربه های کاری بشم اصلا شاید بلوف زدن گنده گویی و گزاف باشه چیزی نمیگم ولی باور کنید پول هایی هست که فقط ریخته یکی باید بیاد جمع کنه. ولی متاسفانه چون مبنای فکری نداریم مردم ما فکر نمی کنن مردم ما فقط نشستن همدیگه رو با همدیگه مقایسه می کنن و فکر می کنن چون فلانی فلان جاست من هم باید یک شبه به همونجا برسم و این شده مبنای تمام بدبختی های مساحت ایران. شما فلان ماشین سوار میشی منم میرم به هر قیمتی اصلا مهم نیست چه قیمتی شما فلان پرده رو به خونه ات زدی شما فلان مبل رو خریدی منم به هر قیمتی. چرا؟؟؟ مبل مبله ماشین ماشینه پرده پرده است. بله بیاین با من بحث کنین. به من بگین تو از اول دیدی برات مهم نیست. کی ندیده؟ الان بیاین به من بگین بچه های دهه هفتاد  و هشتاد و نود کودومشون زندگی راحت ندیدن. همه زندگی راحت داشتیم. (باز هم اینجا اصلا بحث نکردم و وارد جزئیات نشدم. ولی دونه به دونه میشه مثال زد اون هم فراوان. از همه جا. میشه وارد شد و عینا ثابت کرد که قصور فردی دخیله. ولی واردش نشدم. پس باز شاید خیلی ایرادا به حرفام وارد باشه ولی واقعا نیست). ولی چه کسایی که به خاطر همین چشم و همچشمی ها از مراتب عادی زندگی پایین نیفتادن و به قعر نرفتن. چه کسایی که با یه تفکر درست با یه ایده درست با یه 1+1 دو کرد 2+2 چهار کردن 4+4 هشت کردن جلو نیومدن و به یه زندگی خوب نرسیدن. کم نیست دوروبرمون. ولی عمق رنج من اونجاییه که میبینم لوکس هست ولی تفکر لوکس نداره. تفکر فقیره. قلب مردم ایران فقیره. ما قلبامون فقیره. اصلا بحث میلیون و میلیارد نیست. اصلا بحث سهام و بورس و بیت کوین و این چیزا نیست. ما قلبامون فقیره. ما خالی از عشقیم. ما خالی از دوست داشتنیم. یه کسایی مثل ماها که به یه عمق مطلبی رسیدن خودشونو کشیدن کنار مث من که مراوده وبلاگی و اینستایی ندارم. حتی مراوده شغلی هم ندارم. سپردم دست بچه ها گفتم هر تاجی زدین به سر خودتون زدین. نمیتونی با آدمایی معاشرت کنی که قلبشون خالیه. متوجه زندگی و انسانیت نیستن و تهی ان. من نمیدونم چرا مردم ما اینقدر تهی ان. روزانه با هر نوع ادمی سروکار داریم ولی تهی ان. تهی از دانش منطق احساس ... که اگر اینطور نبود وضعیت این نبود. اگر اینطور نبود قطعا وضعیتمون خیلی بهتر بود ولی چون مردممون مشکل دارن مشکلاتمون هم خیلی زیاده. خیلی حرف زدم. ولی خواستم بگم قدر زندگیاتونو بدونین. به خاطر رنج هایی که توو زندگی دارین ناراحت نشین. زمین بته رنجه و انسان آفریده شده که به فقر یا به بیماری و یا به خوف و رجا در معرض امتحان قرار بگیره. وقتی در معرض امتحان هستید امتحانتون رو بشناسید و سعی کنید از اون سربلند بیرون بیاید. به هر حال زندگی من زندگی منه زندگی تو زندگی توئه و زندگی او زندگی او هستش یعنی درسته در یک زنجیره ای به هم بافته شدیم ولی من اگه مسواک بزنم من اگه هر روز حموم برم من اگه هر روز جورابمو عوض کنم من اگه هر روز ادکلن بزنم از خیلی چیزهای ساده دارم می گم من اگه هر روز کتاب بخونم اهنگ گوش بدم من اگه سعی کنم وقتی دارم با شما حرف میزنم با احترام با شما صحبت کنم همین ها قطره قطره جمع میشه و زندگی خوب رو میسازه وقتی زندگی من خوبه شما میای زندگی منو نگاه می کنی سعی میکنی خوب باشی منم میام زندگی شما رو نگاه می کنم سعی می کنم مثل شما خوب باشم. این باعث میشه زندگی فردی بشه مبنای یک زندگی اجتماعی خوب حالا توو این زندگی فردی و اجتماعی اگر اشتباه می کنیم اگر توو چاله میفتیم اگر هر بلایی سرمون میاد اون شناختی که داریم باعث میشه دوباره خودمونو بکشیم بالا نه اینکه بیفتیم در اون قعر بمونیم. من از خودمون مثال میزنم. همسر من آدمیه که شناخت نداره الان هم افتاده از ده طرفم هم میخوایم بکشیمش بیرون نمیتونیم. حالا ویروس که به کنار. سه شب دعوا داشتیم که میگفت دیگه مغازه رو باز نمی کنم. چه کاریه که من روزی 17 ساعت کار کنم آخرش بی نتیجه و پراز دردسر. سخته بخوای به چنین آدمی بفهمونی که هزار وجه در این قضیه نهفته است و اولا ماهیت و جوهر انسان و مخصوصا مرد کار کردنه. کار نکنی چیکار کنی؟ میخوای کارتو عوض کنی چرا فکر می کنی که فقط این کار سخته و اون کار سختی نداره. هفده ساعت سرکاری اخرش یه چیزی کف دستت میبینی خیلیا هستن ماهانه دشت هم نمیکنن. خب این ادم رو از این طرز فکر از این ناشکری بیرون کشیدن واقعا انرژی آدم رو میخوره. خب الان این آدم رو ول کنم و بگم نمیتونم باهاش زندگی کنم. دوره ایه که خیلیامون که با چنگ و دندون زندگیامونو نگه داشتیم خیلیا هم خیلی راحت مبنای زندگیشون رو از هم پاشوندن و اصلا نمیدونن هم دارن چیکار می کنن. خب اگر سختی سختیه همین سختی رو تحمل میکنیم چیکار داریم اینی رو که عادت کردیم یا راه و چاهشو یاد گرفتیم یا اگه معایبی داره مزایایی هم داره ول کنیم بریم دنبال یه چیز دیگه. بعد کی بوده جدا شده دوباره توو زندگی دیگه زندگی خیلی خوبی داشته. هر زندگی ای مشکلات خودشو داره هر ادمی مشکلات خودشو داره (اینجا منظورم این بود اگر کسی میشنوه و واقعا در مشکله اصلا به فکر فرار نباشه. چون از هم پاشیدن زندگیا شده مث دومینو و طلاق و ازدواجای مکرر بدجور ریشه جامعه مون رو سوزونده). دنبال چی داریم میگردیم؟ دنبال چی داریم میدوییم؟ خوشبختی چیه؟ هیچی. همینه که الان سلامتیم زنده ایم نشستیم اینجا و وقتمون اونجوری که دلمون میخواد میگذرونیم. کی میگه خوشبختی یه چیز خیلی آنچنانییه؟ بله بازم میگم ممکنه ته ذهنتون رژه بره که نفسم داره از جای گرم بلند میشه ولی خیلی روزا نفس منم سرد بوده. خیلی روزا منم آه سردی کشیدم که شاید هیچ آهی اون روز سردتر از آه من نبوده. ولی وقتی تحمل می کنی وقتی خودتو میشناسی وقتی دوروبرتو میشناسی و وقتی سعی می کنی بسازی اون موقع است که میتونی بیای با ادعا حرف بزنی. بیا به منم بگو بیا برو  وضعیت فلانی رو تحمل کن. اگه مثال عینی از روزهایی که گذروندم نیاوردم. ولی ختم کلامم این باشه که سعی کنید خوب و لوکس زندگی کنید. همه مون خوندیم داستان مردی رو که روایت میکنه دوستم حقوقشو که میگرفت تا نصف ماه کلشو میداد سیگار برگ می کشید بعد نصف ماه هم با فلاکت زندگی میکرد ولی من سعی میکردم با فکر خرج کنم و پس انداز کنم و بد ته زندگیم داشتم فکر میکردم اون خوب زندگی کرده یا من خوب زندگی کردم خب معلومه اون خوب زندگی کرده. نمیگم هر چی داریم امروز خرج کنیم. باید پس انداز کنیم. باید پشتوانه قلبی منطقی احساسی داشته باشه و اینارو باید خودمون بسازیم. من باید کتاب بخونم شعر بخونم اهنگ گوش بدم بسته به خلقیات خودم. ممکنه دوستی ماهیتا مذهبی باشه. مسجد میره قران میخونه نماز می خونه خودشو اونجوری میسازه. یکی هست مثل خواهر من دائم پای تلویزیونه. و روحیه اش اونه. وقتی میخواد حرف بزنه انقدر براتون از فیلم و مستند و موزیک ویدیو مثال میزنه ادم تعجب میکنه. ولی ماهیتا اونه. مهم نیست علاقه و سلیقه و فرهنگمون چیه. مهم اینه علاقه و سلیقه ای داشته باشیم و خودمونو با اون بسازیم و با اون ها تعریف بشیم. اینها رو بشنوید و بخونید و منتشر کنید. و سعی کنیم همدیگه رو راهنمایی کنیم. وقتی ایسنتارو میبینم میگم این انرژی ها چجورای دیگه ای که نمیتونه صرف بشه. چه ساخته هایی که نمیتونه دربیاد. ولی خط عوض شده. شده فان و اخبار و خاله زنک بازیهایی که به هر حال اینجوری شده. ولی امیدوارم و قلبا دوست دارم که انقلابی رخ بده. در بطن این انقلاب این مریضی از روی زمین بره. نمیدونستم انقدر سخته. دیده بودم که سخته ولی چون low روحیه ام خیلی بهم اثر کرد و امیدوارم هیچکس مریض نشه و این مریضی به یه نحوی.. واقعا از خدا میخوام میگم اگر قراره معجزه قرنت رو به ما نشون بدی واقعا این مریضی رو در کمترین زمان ممکن بی اثر کن و از بین ببر بذار مردم به زندگی عادیشون برگردن. به هر حال زندگی سخت هست اگه ما حواسمون به زندگیمون نباشه ما اگه نخوایم و نتونیم کاری با زندگیمون انجام بدیم یه چیزی مثل سیل زلزله یا کرونا میاد زندگی ما رو به بازی میگیره. پس چه بهتر که اختیار زندگی خودمون رو خودمون به دست بگیریم آهنگ گوش بدیم کتاب بخونیم از اخبار فاصله بگیریم چون نمیدونیم به نفع کیه به ضرر کیه. من کتاب زیاد هم نخوندم. مثلا پرندگان خارزار رو چندین بار خوندم. و هر دفعه که میخونمش چیز تازه ای ازش یاد میگیرم. خیلیا کتاب فلسفی منطقی جامعه شناختی یا روانشناختی میخونن. ولی من مثلا با کتابی مثل دروغگویی روی مبل نتونستم رابطه برقرار کنم. خیلی کتابا سلیقه مون نیستن. ولی مساله اینه کتاب بخونیم. آهنگ گوش بدیم. این هم سلیقه است. آهنگ گوش بدیم و کتاب بخونیم چون به شناختمون از زندگی کمک میکنه. و باید سعی کنیم انسان خوبی باشیم. فارغ از اینکه اطرافیانمون کی هستن یا چه می کنن ما باید انسان خوبی باشیم. البته نتیجه اش شده عزلت نشینی و قطع مراودات. ولی همون اندک زمانی که ارتباط دارم با دیگران هم سعی میکنم انسان خوبی باشم. چون به نظرم اگر من خوب باشم دنیا هم جای خوبی برا زندگی خواهد بود. عشق بورزید. نفرت رو کنار بگذارید. به منفورترین انسان های زندگی تون هم عشق بورزید. چون درمانه. یعنی محبت کردن خوب بودن اینا برای زخمای زندگی امروز ما مرهمه. بذارید که زخمای زندگی امروز خوب بشه. دعا کنیم که کرونا از زمین بره و دعا کنیم که هیچقوت دیگه هیچ بیماری ای اینجوری یقه بشر رو نگیره. ما از خیلی چیزها هنوز خیلی فاصله داریم. درحالیکه زندگی رو مریخ داره ساخته میشه و اصلا نمیدونیم کجای دنیا چه خبره و کجای هستی چه اتفاقی داره میفته نشستیم میگیم با عشق ورزیدن رو زخمای زندگیمون مرهم بذاریم یه خورده چیپ و پوچه از یه زاویه دیدی. ولی از یه زاویه دید هم خب من کاری از دستم برنمیاد. من نهایت کاری که میتونم بکنم اینه که امیدوار باشم. قبلا هم نوشتم هر کی منو میبینه میگه وای شما چقد پر از انرژی مثبتین درست توو همون روزی که میگم خدایا به هر کی هر چی دادی دستت درد نکنه به منم یه مردن عنایت کن. توو همون روز همه میگن کاش ما هم انرژی مثبت شما رو داشتیم. این به خاطر اینه که سعی میکنم حالا آدم غصه داره درد داره رنج داره مشکلات داره ولی سعی میکنم واقعا وقتی کسی منو میبینه ... این که من از خدا مرگ خواستم هم از سر ناامیدی و آچمز بودن و نتونستن نبوده که چون کاری ازم برنمیاد بمیرم. نه . این بوده که فکر می کنم هر کاری که لازم بوده کردم. اگر دیدگاهی به مرگ داشتم از این زاویه بود که هر کاری که تونستم کردم پس وقتی دیگه هیچ کاری از دستم برنمیاد ... ولی از طرفی هم میبینیم که هرچقدر هم زندگی سخت باشه و هرچقدر هم خسته باشیم کافیه یه کم به زندگیامون برسیم و حلقه های اول رو درست کنیم . اینکه حموم بریم عطر بزنیم و سعی کنیم زندگیمون توو اتاقامون یه شکل و رنگ خوبی داشته باشه قطعا باعث میشه اتفاق های دیگه هم پشت بندش بیفته. نمیدونم تجربه کردید یا نه. ولی من بارها تجربه کردم. وقتی واقعا از ته قلبت میخوای.. اگر به صلاحمون باشه.. گاهی دوست داریم یه اتفاقی بیفته ولی نمیفته چون به صلاحمون نیست سال ها بعد میفهمیم اگر اون روز اون اتفاق می افتاد زندگی ما آنچنان به فنا می رفت که خودمون میموندیم. اون روز اون اتفاق نیفتاده و تو امروز میفهمی چرا اون روز اون اتفاق نیفتاده. پس بیایم اگر چیزی از خدا میخوایم اولا چیزهای خوب و زیاد بخوایم در حد خدایی خدا. و دوم اینکه پشت بندش توو پرانتز بذاریم چیزی رو بهمون بده که به صلاحمون هست و چیزهایی که حتی به مخیله مون راه پیدا نمیکنه ازمون دور کن. به قول مادر بزرگم نظره گلمین بلالرده ان.. یعنی بلاهایی که ما حتی نمیتونیم فکرشو بکنیم خودت نجاتمون بده و حفظ بکن و دور نگه دار. الهی آمین! براتون هزار چهارصدی سرشار از زندگی هزار چهارصدی سرشار از سلامتی و هزار چهارصدی سرشار از حال خوب در هر ثانیه از خدا آرزو می کنم چون چیزی که از سرم گذشته بهم نشون داده که کاش از لحظه لذت می بردم و خب دارم سعی میکنم به این جهت برم و اگه همین الان حالم خوبه همین الان حالم خوب باشه حالا اینکه فردا صبح قراره چه اتفاقی بیفته اصلا شاید فردا صبحی وجود نداشته باشه. اگر قراره فردا صبحی برسه امیدوارم بهترین فردا صبحی باشه که تا حالا دیدم و اگر هم قرار هست نرسه بهتره که همین الان رو به زیبایی بگذرونیم. خیلی شد. خیلی خیلی زیاد شد. اصلا نمیدونم گوش میدید و براتون مهمه یا نه... ولی چیکار کنیم اگه با شعر تمومش نکنیم؟

کار سختی شد که همزمان یه شعر پیدا کنم و کمی زمان بر هم شده اینجا.

صدای توست که غمگین است؟ صدای توست که می لرزد؟
ببین عزیز! ببین! این دل برای توست که می لرزد!
دروغ نیست اگر گفتم تو مرد عشق نخواهی شد
که دست های تو یخ کرده و پای توست که می لرزد!
و من همیشه همین بودم و من همیشه همین هستم
بهار شعر من از سوز هوای توست که می لرزد
نگاه کردی و خندیدی بهانه ی تو فقط این بود:
 دلم به خاطر گیسوی رهای توست که می لرزد
ببند و بند دل من را دوباره پاره نکن با تو!
دلم کبوتر هرجا نیست، برای توست که می لرزد
قبول! راست اگر گفتی، بدان که دخترک شعرت
به پای توست که می ماند، به پای توست که می لرزد
نغمه مستشار نظامی

قرار بود اینجا تموم شه ولی نشد چون قرار بود از دوستام تشکر کنم ولی پاک یادم رفت انقدر که حرف زدم.

جا داره اول تشکر کنم از هاتف که وقت و بیوقت پیام میگذاره و شرمندم می کنه مثل یه دوست خوب. دوست خوبم دست گلت درد نکنه.

یاقوت جان! دلم برای توست که میلرزد عزیزم! قربونت برم. انرژی خیلی زیادی قطعا از دعاهای خیر تو میگیرم. و در خلوتم هم به یادت هستم ما اصلا همدیگه رو نمیشناسیم و هیچی در مورد هم نمیدونیم ولی فقط می دونیم که دوست هستیم و دعاهامون انرژی هایی داره که باید به همدیگه برسه.

محبوبه جان! اگر نیستی هم دوستت دارم عزیزم و دوست داشتم که به هر حال وبلاگت رو مینویشتی ولی نمینویسی.

فاطمه جان! عزیزم! وبلاگت رو دوست دارم و میخونم و حالا اگر نظری نمیذارم برای اینه که واقعا در حد نظر گذاشتن نیستم در سطح وبلاگ ولی همچنان پیگیر مطالبت هستم.

حامد عزیز! دوست بزرگوار! آشنایی با شما یکی از اتفاقات خوب بیان هست خیلی کم مینویسی ولی من خیلی چندباره مطالبت رو می خونم.

هیچ عزیز! دوست گرانقدر! کمتر مینویسی ولی ما دوست داریم بیشتر بخونیمت. فکر می کردم که اتفاقات خوبی بیفته ولی میدونم که خب به هر حال در بستر جایی مثل بیان نمیشه منتظر اتفاقات خوب بود

برم نگاه کنم تقلب کنم که کسی از قلم نیفته.

دوست عزیزی بدون اسم کامنت میذاره. از ایشون هم ممنونیم که مطالب رو می خونن و همراه ما هستن.

سجاد عزیز! اگر وبلاگم رو میخونی و صدام رو میشنوی پیگیر صفحه ات هستم و همچنان از آهنگ ها لذت میبرم حالا هرچقدر دور هرچقدر دیر اشکالی نداره.

یاسی جان! مامان گل! چطوری عزیزم؟ دخترات چطورن؟ انقدر کم ننویس و ما رو چشم به راه نذار ولی میدونم که بیشتر مجبوری مراقب دخترای گل ما باشی. ما خاله ایم دیگه به ما هم میرسه دیگه؟ روشونو ببوس عزیزم.

دوستانی هستن که دنبالشون می کنم و دنبالم میکنن ولی خب شاید همدیگه رو نشناسیم. اگر هر کودوم از عزیزان صدامو میشنون احترام تمام قد بابت اینکه اگر ویس رو تا اینجا شنیدید و گوش دادید.

دوست عزیزی هستن جناب آقای دکتر بزرگواری که اگر صدام رو میشنون جا داره از ایشون عذرخواهی کنم تشکر کنم و از ایشون و از این دکتر عزیزی که منو نجات داد و همه پزشکانی که به هر حال برای مملکت زحمت میکشن حالا اگر چه داخل پرانتز این عزیزان بغل دستی رو هم داشتیم و به هر حال بارها و بارها نیششون رو نوش کردیم ولی خب دکترهایی هم هستن که زنده مون نگه داشتن. دکتر جان از شما هم سپاسگزارم.

دیگه کی؟!

خب RT و RV رو از قلم انداختم. از این دوستانم هم ممنونم.

فکر نمی کنم تا اینجای وویس کسی همراهی کنه ولی این همه کلمه خوندنش سخت تره. وویس رو شاید پاز کنید برید بیاید و یه وقتی بقیه اش رو گوش بدید. ولی دوست داشتم که از همه دوستانم تک تک تشکر کنم. از این که هستید. از اینکه همراه وبلاگمید و از اینکه همراه منید. خیلی وقت ها میشه خیلی برنامه ها میذارم که هی مرتب شعر بذارم یا مرتب مطلب براتون وویس کنم یا همچین چیزهاییکه بتونه انرژی بده ولی نمیدونم اصلا آدم یه وقتایی یه برنامه هایی میچینه بعد همه رو میذاره کنار. نمیدونم واقعا دوست دارم با وبلاگم چیکار کنم رو نمیدونم. ولی میزان شعرخوانیم هم کم شده و تمام اینها اثرات ورشکستگیه. دعا کنیم هر جور شکستگی ای هست توو زندگیمون بند بخوره و بتونیم سلامت تر شادتر پرانرژی تر و پر از انرژی مثبت تر به زندگیامون ادامه بدیم. اگر هر جور دوست داشتید، اگه کامنت گذاشتیذ بذارید. اگه یه موقع وویسی ضبط کردید خب بدید گوش بدیم برام لینک کنید منم صداتون رو بشنوم و دور هم چرخ وبلاگهامونو بچرخونیم. خیلی دوستتون دارم. مراقب مهربونیاتون باشید. خدانگهدار.

۸ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۶ فروردين ۰۰ ، ۱۹:۰۶
معصو مه

جمعه باشه، سیزده بدر باشه، همه جا تعطیل و سکوت و سکون باشه، و آدم تنها باشه، اصلا یه ز غوغای جهان فارغ عجیبیه...

حتی اگه باد و طوفان چن روز باشه عجیب خودشو به همه جا کوبیده باشه، و البته بارون خوبی هم باریده باشه...

فقط بدیش این باشه من مریض باشم.. بله بالاخره بعد از یک سال مراقبت و مناقبت من هم مبتلا شدم. کمی سخت بود ولی سختیش اول از اون جهت بود که از چن روز مونده به عید برا همه همه چیز می خواستم و برا خودم آرامشی از جنس مرگ و این باعث شد خیلی بترسم و برای بار دوم بفهمم مرگ هرچقدر هم خوب باشه آدم هیچ وقت براش آماده نیست چون باز زندگی قشنگیاشو داره. و دوم از این جهت سخت شد که به حرف یه خانم دکتر نادان اعتماد کردم و برای بار چندم از دکتر جماعت کفری شدم. خب بلد نیستی بشین تو خونه به رنگ مو و ناخنت برس اومدی اونجا اسمتو گذاشتی دکتر مردمو از کرونا بترسونی؟ فازت چیه؟

اصل قضیه اینه که شب عید دعوامون شد که نریم خونه مادر شوهرم. آقا قهر کرد رفت. منم بعدش دیدم روسیاهیش به من میخواد بمونه. اخه گفتم امروز خونه شون شلوغ میشه رفت و امد میشه نریم من حساسم مریض میشم. گوش نکرد گفت برا شام منتظر ما موندن. پا شد رفت. منم پشت سرش بعد یه ساعت رفتم. گفتم دیگه حتما خونه خلوت شده و ایشالا که چیزی نمیشه. ولی خب رفتن و روبوسی همان و ابتلا همان. همه مون درگیر شدیم. من، مادر شوهرم، خواهر شوهرم و شوهرش، جاریم همه مون مریض شدیم. احتمالا هم ناقل خواهر شوهر بوده. تا دو روز هیچی نفهمیدم. بعد دو روز هم علائمم شروع شد هم تست خواهر شوهرم مثبت شد پنیک اتک سراغم اومد. به اون دلیل اول هم که گفتم اصلا از پا افتادم. رفتم تست دادم. دو روز بعد جواب اومد منفیه. سه روز با درمان خودسر طی کردم ولی بیشتر افسرده بودم تا بیمار. شنبه صبح با پدرم رفتیم کلینیک. خانوم دکتره انگار که علم غیب داشته باشه گفت گرفتی که. منم گفتم ببخشید. نشست به دارو نوشتن منم که ساده. فک کردم لابد درمان اولیه تجویز کرده. اومدم خونه تا سه روز با اعتماد تمام هیچ داروی دیگه ای نخوردم جز داروهای اون و خوابیدم. سه روز بعد دیدم سرفه هام بدتر شده. دوباره رفتم دوباره خودش بود گفت گفتم کهبدتر میشی. منم علامت تعجب که منظورش چیه. بعد گفت سی تی و تست مجدد مینویسم. گفتم درمان چی گفت همینا خوبه یه قرص دیگه ام میدم. رفتم سی تی. سی تی رو برای دو تا متخصص واتس اپ کردم گفتن درگیری 40 درصد. مستقیم بیمارستان. اسم بیمارستان هم میاد مامانم میگه مگه از جنازه من رد شی. نگو طفلک دکترا رو بهتر از من میشناسه. یه متخصصی خدا خیرش بده اومد خونه ویزیتم کرد. داروهای اون خانم دکتر رو دید گفت اینکه ضد تهوعه اینم قرص معده است. یعنی حاضر بودم اون لحظه به قیمت جونم هم شده برم بگیرم اون خانوم دکتره رو بکشم که دیگه نتونه مریض دیگه ای رو سر کار بذاره. ولی خب عملا چنین توانی ندارم و فقط باید دعا کنم خدا ایشون و امثالشون رو از روی زمین محو کنه. چی بگم آخه؟! من یه هفته بود با داروهای اون سر کار بودم. انگار هیچی به هیچی. من نشستم ویروس هم داره کار خودشو می کنه. چرا خب؟! بعد متخصص چیکار کرد؟ سه تا نسخه پر کرد مشتمل بر نزدیک 18 قلم دارو. چون بعضیاش فقط توو بیمارستان مصرف میشه زنگ زد هی با این ور اون ور هماهنگ کرد که پدرم رفت داروها رو بهش بدن. هیچی. جلو اونم تا زانو خم شدیم که خیلی بهمون لطف کرده. شبش دوباره داروها رو برای یه متخصصی که بهش اعتماد داریم فرستادیم گفت هیچکودوم تاثیر ندارن. دو قلم قرص و یه قلم شربت و اسپری نوشت گفت اینارو بگیر مصرف کن اکسیژنت زیر 94 بود برو بیمارستان. منم داروها رو گرفتم از دیروز دارم می خورم با بخور و دمنوش و البته استراحت و اعصاب آروم. خیلی بهترم. بعیده کارم به بیمارستان بکشه. حتی با اکسیژن 91 چون احتمالا عدد اصلیم همینه. حالم عادیه فقط گاهی سرفه می کنم. حالا دوره این داروها تموم شه اگه خوب نشدم دوباره پیگیر شم.

نوشتم که اولا شاید یادم بمونه نباید چیزی که خودت میدونی و حس می کنی رو به حرف بقیه حتی همسر و حتی یه خانوم دکتر بدی. متاسفانه در دنیایی و متاسفانه تر در جامعه ای زندگی می کنیم که دکتر هست اما طبیب نه معلم هست اما حکیم نه مهندس هست اما معمار نه آدم هست اما انسان نه. یعنی ظاهر هست اما اون باطن و شناخت لازم نیست. هر کسی سعی میکنه به هر قیمتی کارش رو پیش ببره. فارغ از اینکه طرف مقابل شاید چقدر ضرر کرده باشه. این دیگه برای هیچکس مهم نیست. که اگر مهم میشد میشد مثل کار ما که بدبخت همسرم هی میدوئه بازم چند هیچ از زندگی عقبه. بعد دیوونه میشه هم اعصاب خودشو خورد میکنه هم مارو. ولی وقتی فکر میکنم میبینم تقصیری نداره. داره درست کار میکنه اما هیچ فایده ای براش نداشته. ولی باز میدونم باید کارشو درست انجام بده. حالا وضعیت چی بشه عملا دست ما نیست. افتاده دست یه عده ای که همه چیز داره روز به روز بدتر میشه که بهبودی درش نخواهد بود.

همه اش فکر میکنم من سایه پدر بالا سرمه دستش توو جیبشه. اونی که نه کسی رو داره نه قدرت تامین هزینه های درمانو داره چرا باید به خاطر سود یه عده دیگه درگیر چنین پدیده ای بشه؟ وقتی میشنوم کووید همچنان ماندگاره دعای اولم روبرگردوندم به حذف کووید از زمین. روو زمینی که هیچ رحم و مروتی نیست وجود همچین چیزی بی انصافیه. درسته من فقط یک روی سکه رو عنوان کردم. و سکه که نه هزار وجهی ای هستش که خیلی وجه های دیگه داره. اما حتی اگر یک ذره اش اینه که من دیدم پس قطعا جاهای بدترش خیلی بیشتر از جاهای خوبشه.

دعا کنیم و دعا کنید و توصیه کنید دعا بشه یعنی خواسته مون دسته جمعی حذف این ویروس از روی زمین باشه. هر کی هرچقدر باید سود می کرد حتما کرده دیگه. عمیقا امیدوارم این بیماری که زمینه اش قطعا نیت شومی بوده هر چه زودتر از بین بره و خدا به انسان رحم کنه و انسان کمی با تعمق بیشتر به زندگی برگرده.

امیدوارم من و شما و همه سعی کنیم از زندگی راضی تر باشیم و عمق شناختمون رو بیشتر کنیم و به بهبود زندگی کمک کنیم.

خداوندا ما رو از شر کووید و کوویدها در امان بدار! الهی آمین!

اینم بین پولای عید اومده از دیدنش روحم تازه میشه. فک میکردم اینجور چیزا نیست دیگه.  :)

۸ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۳ فروردين ۰۰ ، ۱۵:۴۱
معصو مه