خاکستری رها در باد

...بیا شویم چو خاکستری رها در باد ... من و تو را برساند مگر نسیم به هم...

خاکستری رها در باد

...بیا شویم چو خاکستری رها در باد ... من و تو را برساند مگر نسیم به هم...

چمدان دست گرفتم که بگویی نروم؛ تو چرا سنگ شدی راه نشانم دادی؟؟؟؟

طرف دلتنگ همیشه ما بودیم...ایلهان برک

گفتم به خویش، دردِ مرا چاره می‌کند
پلکی نگاه بر منِ آواره می‌کند
از قاصدان سراغ گرفتم؛ گریستند!
گفتند: "نامه‌های تو را پاره می‌کند"
حسین دهلوی

زخم را پنهان کن حتی از خودت
جز نمک در مُشتِ دنیا هیچ نیست

دستی به آب داده ام و پا گرفته ام
امشب بجای ماهی ، دریا گرفته ام
قلاب ، به سوال خودش عمق می دهد!
آیا به آب داده امت یا گرفته ام؟
هر گاه دست دادمت از دست دادمت
روشن نشد که داده امت یا گرفته ام
لب تر نکرد، پلک من از دیدنت ولی
تصمیم بوسه را به تماشا گرفته ام
می دانی ای خیال که در جستجوی تو
امروز نبض چند صدف را گرفته ام!
حالا سوال می کنم از واژگان خویش
: ای واژگان عزلت رویا گرفته ام!-
من پنجه ی کدام پلنگم که ماه را
از موج های وحشی دریا گرفته ام؟
مرتضی حیدری آل کثیر

۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۲ شهریور ۹۹ ، ۱۷:۴۱
معصو مه

+ دعا کنیم بیمار نشیم و دعا کنیم برای شفای بیماران...

+در استانه روز پزشک دعا کنیم برای سلامتی همه پزشکان و پرستاران...

 

 

 

من آسمان پر از ابرهای دلگیرم
اگر تو دلخوری از من، من از خودم سیرم
من آن طبیب زمینگیر زار و بیمارم
که هر چه زهر به خود می دهم، نمی میرم
من و تو آتش و اشکیم در دل یک شمع
به سرنوشت تو وابسته است تقدیرم
به دام زلف بلندت دچار و سردرگم
مرا جدا مکن از حلقه های زنجیرم
درخت سوخته ای در کنار رودم من
اگر تو دلخوری از من، من از خودم سیرم
فاضل نظری

 

منم آنکه روز مرگم ، دو - سه تا گزینه دارم !
نه فقط دلی شکسته ، پر درد و کینه دارم !
به خدا اگر نخندی سرطان سینه دارم !

سرطانی ام ، به قولی که نداده ای عمل کن
به بهانه ی مداوا علنا مرا بغل کن !
سریال زندگی را دو - سه صحنه مبتذل کن !

چه غمت ؟ که در جهنم به نفس نفس می افتم ؟
که من از هوای گرمش به همین هوس می افتم !
توکه پیش من نباشی ، به دَرَک که پس می افتم !

به خدا اگرچه شوری به تن شریف من نیست !
تو اگر طبیب باشی سرطان حریف من نیست !
دو - سه سکته هم حریف بدن ضعیف من نیست !

تو از آن طبیب هایی که فروختی دوا را !
چو نیامدی و مُردم« تو و دوستی خدا را
به شکوفه ها به باران برسان سلام ما را »

غلامرضا طریقی

۳ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۳۱ مرداد ۹۹ ، ۲۱:۱۵
معصو مه

سخن سنگین شده، از سینه‌ام بیرون نمی‌آید 

هزاران زخم بر تن دارم اما خون نمی‌آید  

عجب دارم که از من باز شعرِ تازه می‌خواهی 

برادر! لخته‌های خونِ دل موزون نمی‌آید 

 غزل چون گرگِ زخمی در گلویم مانده می‌نالد 

بمیرد هم ز مخفی‌گاهِ خود بیرون نمی‌آید  

چه سود از آن همه شعری که در گوشِ فلک خواندم

که از فعلش به غیر از طعنه و طاعون نمی‌آید

زمین فریادِ ما برگشته‌بختان را هوا برده

جوابی هم ز گرداننده‌ی گردون نمی‌آید

فرو برده فلک دندانِ خود را در فرودستان

تو گویی شرمش از داراییِ قارون نمی‌آید!

طنینم خُفت و موجم مُرد و آبم رفت و می‌دانم

که رودی سوی این دریاچه‌ی وارون نمی‌آید

فراموشی مُسَکّن بود و خاموشی دوا، ای دل!

مپرهیز! این دو جز از زهر و از افیون نمی‌آید 

محمدرضا طاهری

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۳۰ مرداد ۹۹ ، ۰۰:۴۵
معصو مه

ایزد آن گونه که می خواست بیاراست ترا

چون نخواهم منت ای مه که خدا خواست ترا

روی زیبا همه دارند چرا دل نبرند

دلبری های تو از معنی زیباست ترا

آخر ای کعبه ی مقصود یکی رخ بنمای

که ز هر گوشه دو صد مرحله پیماست ترا

غمزه بی باک و نگه کافر و مژگان خونریز

بهر قتلم همه اسباب مهیاست ترا

گر من عاشق بی دل ز غمت جان ندهم

تو که معشوقی و دلدار چه پرواست ترا

با تو چون آینه ما پاکدلان صاف دلیم

بنگر از آینه خویش که پیداست ترا

نکنی یاد وصال وز خیالش نروی

کز تو ما را نه فراغیست که از ماست ترا

وصال شیرازی

خیلی دلم می خواد زیر این شعر کلی پی نوشت بنویسم... اما حیف...

۳ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۶ مرداد ۹۹ ، ۱۶:۱۸
معصو مه

 


چه فرقی می کند دنیا تو را پَر داده یا من را
جدایی حاصلش مرگ است،اگر از لاله لادن را....
کسی از دام چشم و موی توبیرون نخواهد رفت
که من عمریست سرگردانم این تاریک و روشن را
تو را این قطره های اشک روزی نرم خواهد کرد
که آب آهسته و آرام می پوساند آهن را
منم آن ایستگاه پیر تنهایی که می داند
نباید دل سپرد این عابرانِ گرمِ رفتن را
تو را بخشیدم آن روزی که از من رد شدی،آری
که پُلها خوب می فهمند معنای گذشتن را
حسین زحمتکش

۳ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۴ مرداد ۹۹ ، ۲۲:۰۰
معصو مه

مجموعه ای از بهترین ها...

۳ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۲ مرداد ۹۹ ، ۱۸:۵۸
معصو مه

زخم نوشته های سفری چند روز قبل از کرونا...

 

جهانم تیک تاک لحظه هاییست که اگر به غایت دارای دلیل بود و اگر به اندازه منطق من بر من حکم مینوشت پیش تر از اینها کوره راه های کمال را گذرانده و به ساحل امن ابدی نزدیک شده بودم. انکه باید بداند میداند که مدلل تر و منطقی تر از انم که ندانسته بتازانم. اما حکمتش را بر لحظه لحظه دردمندی نهاده. خیلی دور خیلی نزدیک اشکار و نهان سایه لطفش ساطع و خاموش می شود. بازی سختی است. اما من بازی زندگی را کنار نهاده و نرد عشق را باخته ام. هیچ دلیل و حکمتی ساحل امن درد دل ما نخواهد شد. تا حکم حضرتش چه باشد. 

...

حال و هواهای دونفره زیادی را به قلب وامانده ای بدهکارم که سالها پیش نرد عشق را باخت. صدف های ریز و زیبا و ماسه نرم و خوشرنگ جز نجوای عشق چیزی نمیدانند اما دیگر دیر است برای چنین ریزه کاری های زندگی بخش. پشت سر مانده پل های  هراز عشق و دلدادگی و هر چه هست دردهای دریا واری است که ابتدایش اینجاست و انتهایش تا چشم کار می کند. 

...

روزها شش عصر دارند. هفته ها پنجشنبه دارند. سال ها بهمن دارند. دهه ها سال هشتم دارند. سده ها سال نودم دارند. و هیچکدام از گردش باز نمانده اند. چه با خودت داشتی که باختمت و از زندگی باز ماندم؟

...

 

۶ نظر موافقین ۱ مخالفین ۱ ۲۲ مرداد ۹۹ ، ۰۶:۴۱
معصو مه

 


دریافت

 

ببینید

 

 

sanki elimi hiç bırakmamışsın gibi

انگار که دستمو رها نکرده‌ای


yokluğunda kendi kendime inandım dayandım
در غیاب تو اینگونه به خود باوراندم و تحمل کردم


sanki kötü sonlu hiç hikâye yokmuş gibi
انگار که پایان هیچ داستانی بد نیست


sonumuzun iyi biteceğini varsaydım, yalandı
بر این باور بودم که آخر داستانمان با خوشی به پایان می‌رسد اما؛ دروغ بود


havalar da soğuk gidiyor
هوا رو به سردی است


bu aralar üşürsün sen bilirim
در این آب و هواها تو سردت میشود، می‌دانم


aman dikkat et, aklına yazları getir
آه عزیزم، مراقب باش، تابستان‌ها را به خاطر بیاور


ne olur ara sıra haberdar et
چی میشه! بعضا زنگی بزن و خبری از خودت بده


pencerelerde bekletme
پشت پنجره ها منتظرم نگذار


hayatına elbet biri girecek
حتما یکی وارد زندگیت خواهد شد


mutlu ol ihmal etme
خوشبخت باش و در این خوشبختی کوتاهی نکن..


acımasızsın isyankârsın
بی رحم و سرکش هستی


vefasızsın riyakârsın
بی وفا و ریاکار هستی


hem günahsız hem günahkârsın
هم بی گناه و هم گناهکار هستی


hayat gibi
درست مثل زندگی

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۱ ۲۱ مرداد ۹۹ ، ۲۳:۰۱
معصو مه

بشنوید

چقدر ساده به هم ریختی روان مرا

بریده غصّه ی دل کندنت امان مرا

قبول کن که مخاطب پسند خواهد شد

به هر زبان بنویسند داستان مرا

گذشتی از من و شب های خالی از غزلم

گرفته حسرت دستان تو جهان مرا

سریع پیر شدم آنچنانکه آینه نیز

شکسته در دل خود صورت جوان مرا

به فکر معجزه ای تازه بودم و ناگاه

خدا گرفت به دست تو امتحان مرا

نه تو خلیل خدایی نه من چو اسماعیل

بگیر خنجر و در دم بگیر جان مرا

تو را به حرمت عشقت قسم بیا برگرد

بیا و تلخ تر از این مکن دهان مرا

چه روزگار غریبی است بعد رفتن تو

بغل گرفته غمی کهنه آسمان مرا

تو نیم دیگر من نیستی ؛ تمام منی

تمام کن غم و اندوه سالیان مرا

امید صباغ نو

+

مشکل از خاک سر کوی تو برخاستن است

ورنه برخاستن از هر دو جهان اینهمه نیست
دردم این است که از یار جدا می گردم
گر نباشد غم جانان، غم جان اینهمه نیست
 

۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۰ مرداد ۹۹ ، ۱۴:۰۵
معصو مه

خاطراتت به تن خسته ی رویاست هنوز

ذهنِ بیچاره پر از درد و معماست هنوز

غزل از شوقِ رسیدن هوس شعر نمود

ولی از دوری تو شعر به یغماست هنوز

آتشت شعله شد و خرمن جانانه بسوخت

شعله های غمِ دل حسرت فرداست هنوز

تا کجا آه کشم، آه به جایی نرسد

سینه ی سوخته را شورش لیلاست هنوز

من پر از شعر جنونم غزلم باده ی غم

دفتر شعر پر از نامِ تو زیباست هنوز

عطر جادوی نگاهت، عطش وصل نمود

چشمه چشم من از باده ی دریاست هنوز

قدمت خوش تو اگر سوی دلم باز آیی

رخ جانانه ی تو حاکمِ اینجاست هنوز

بهناز صفری

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۸ مرداد ۹۹ ، ۱۲:۲۰
معصو مه

کاشکی آسان شود با رفتن من مشکلت

گوشه ای پهلو بگیرد قایق بی ساحلت

آه ای دل هیچ بار این گونه سنگینی نداشت

بار این رنج گران بر شانه های کاهلت

تو تمام هستیت را ریختی در پای عشق

در نظر اما نیامد هستی ناقابلت

اشکهایت را کسی از پشت لبخندت ندید

بی خبر بودند و غافل از غم ناغافلت

ماندن و افسردن و در خویشتن تنها شدن

حاصلی جز این ندارد ماندن بی حاصلت

خنجری بر پشت احساس تو می آمد فرو

بوسه وقتی می زدی بر دستهای قاتلت

آه ، ای روح مذبذب ، رومی زنگی نسب

از کدامین آب و خاک آغشته اند آب و گلت !؟

شک شبیه عنکبوتی بر یقینت خیمه زد

تا به جایی که یقین کردی به شک باطلت

گرمی دست تو میزان دمای عشق بود

سرد شد وقتی که دستان تو ، فهمیدم دلت...

محمدرضا ترکی

۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۷ مرداد ۹۹ ، ۰۱:۴۶
معصو مه

کاش هنوز همون موقعی بود که هر چرایی داشتیم دایره المعارف یا باز هم به من بگو چرا رو باز می کردیم و جواب چرامون رو پیدا می کردیم و باهاش اوج میگرفتیم.

کاش هنوز هم همون موقعی بود که قصه های خوب برای بچه های خوب می خوندیم و حالمون خوب می شد و درد زخمامون یادمون می رفت.

 

 

+

Gone are the days when the sun used to set
On my empty heart all alone in my bed
Tossing and turning, emotions were strong
I knew I had to hold on

۳ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۵ مرداد ۹۹ ، ۱۱:۵۶
معصو مه

راز این داغ نه در سجده ی طولانی ماست
بوسه ی اوست که چون مهر به پیشانی ماست

شادمانیم که در سنگدلی چون دیوار
باز هم پنجره ای در دل سیمانی ماست

موج با تجربه ی صخره به دریا برگشت
کمترین فایده ی عشق پشیمانی ماست

خانه ای بر سر خود ریخته ایم اما عشق
همچنان منتظر لحظه ی ویرانی ماست

باد پیغام رسان من و او خواهد ماند
گرچه خود بی خبراز بوسه ی پنهانی ماست

فاضل نظری

۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۴ مرداد ۹۹ ، ۱۹:۲۹
معصو مه

اسکار پرتکرارترین جمله هم می رسه به "کاشکی دوستت نداشتم"...

دانلود

***

 
اوائل اینطور نبود که ...
اوائل عاشقانه هایم را برای تو می سرودم
بعد ها اما
فقط عاشقانه سرودم ...
اوائل نت های موسیقی که اوج می گرفتند، خیال تو هم اوج می گرفت ...
بعد ها
نت های موسیقی همیشه در اوج ماندند ...
اوائل وقتی چیزهایی را میدیدم که تو دوست شان داشتی، یادت می کردم، مثل باران ...
بعد ها
فقط چیز هایی را میدیدم که تو دوست شان داشتی، مثل باران ... آسمان اما
لجوج بود، خودم می باریدم ...
اوائل اینطور نبود که ...
اوائل اسمت را که می شنیدم، جانم به لبم می رسید
بعد ها
اصلا جانی نداشتم که بخواهد به لبم برسد ...
اوائل فرق داشت ...
اوائل دلم که می گرفت، صدایم هم می گرفت از گریه ...
بعد ها
دوستانم مرا با صدای گرفته ام می شناختند...
اوائل قرار گذاشته بودیم فقط روز های تعطیل سیگار بکشم
بعد ها
خوردیم به تابستان ...
شرایط عوض شد وگرنه اوائل اینطور نبود که ...
اوائل روی تخت خوابم که می افتادم، فکرت رهایم نمیکرد
بعد ها
از تخت خوابم بلند نشدم
اوائل آرام جانم بودی
بعد ها
دردت به جانم بود
اوائل دوستت داشتم
بعد ها
چیزی جز دوست داشتنت نداشتم
اوائل من بودم
بعد ها
تو شدم
حالا را نبین
اوائل
اینطور نبود که
این اواخر
اینطور شد
..
سجاد شهیدی
***
 
خب من عشق را جورِ دیگری می دیدم...
از اولش هم همین طور بودم!
این که مثل یک دکمه ی شُل به پیراهن کسی آویزان باشم را دوست نداشتم؛ این
که مثل تابلوی راهنما مدام یادآورِ باید و نبایدی باشم را؛ دوست
نداشتم... این که...!
من می خواستم با هم عبور کنیم؛ گاهی حتی پس و پیش؛ اما در ‏حرکت...

من ‏ایستادن  را قبول ندارم، من درجا زدن  را دوست ندارم، من از هر آنچه
که او را از رفتن باز می دارد، بیزارم؛
می خواستم قایق نجات باشم، بال پرواز باشم،  چراغ روشنی که از هر جای
تاریکی نگاه کند می بیند اش...
می خواستم هر جا ایستاد و خسته شد، نوک قله را نشانش بدهم و سرخوشانه پا
به پایش بدوم، حتی اگر خودم به هیچ جا نرسم...
هیچ وقت تصاحب کردن را یاد نگرفتم!
این که بروی با چنگ و دندان یک کسی را مال خودت کنی، یک چیزی را به خودت
ببندی، دست کسی را تنها برای آن بگیری که فرار نکند؛ مگر نه اینکه هر کس
تنها به  خویشتنش  تعلق دارد، پس ‏جنگ  برای چه؟!
آدمیزاد بخواهد دلش به ‏ماندن باشد هزار فرسخ هم دور شود، باز هم مانده است...!
وقتی کسی را دوست داری،
باید از خودت بدانی اش...
آدمیزاد مگر برای داشتن خودش میجنگد؟!
من بلد نیستم بجنگم،
سخت ترین روزها را فقط گریه می کنم و فکر می کنم لابد دلش جای دیگری ست و
آدم نباید دنبال رفتنی ها بدود...!
باید بنشیند پشت در و یواشکی ‏گریه  کند...
من با بند بند وجودم ‏دوسَت می دارم  و سیاست و حساب و کتاب و روانشناسی
و تاریخ و جغرافی را هم دخالت نمیدهم...
من فقط زندگی می کنم و زندگی هم بالاخره یک جا تمام می شود.
بگوییم دوستت دارم و بنشینیم به تماشا، بگوییم دوستت دارم و دست و پا
نزنیم، اشک و لبخندمان را بغل بگیریم و همه چیز را صبورانه بسپاریم به
زمان...
چرا که زیر آسمان برای هر چیز زمانی ست...
حالا بعضی وقت ها یک چیز کوچکی توی قلبم خسته است، دلش مهربانی می خواهد،
بعضی وقت ها بیخودی تند تند می تپد و تقصیر هیچ کس هم نیست؛ بیخودی
دیوانه می شود و دلش کرور کرور لحظه های بی دغدغه ی عاشقانه می خواهد؛
دلش می خواهد می توانست بگوید:
"مسافر کوچولو، شازده کوچولوی من،
یا بیا و کنارم بمان، یا این دخترکِ مغرورِ گل به دامنِ بهانه گیر را
باخودت بردار و ببر گوشه ای با عشق گم و گورش کن"..
محسن حسینخانی
۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۳ مرداد ۹۹ ، ۱۳:۴۱
معصو مه

Ben birini sevmiyordum. O da beni sevmiyordu. Bir gün bir yerde randevulaştık. Ben gitmedim.O da gelmedi. Geleceğim, bekle dedi, gitti. Ben beklemedim, O da gelmedi. Ölüm gibi bir şey oldu. Ama kimse ölmedi. Özdemir Asaf.

من یکی را دوست نداشتم. او هم مرا دوست نداشت. یک روز جایی قرار گذاشتیم. من نرفتم. او هم نیامد .گفت: می آیم، صبر کن و رفت. من صبر نکردم، او هم نیامد. چیزی مانند مرگ بود. اما هیچکس نمرد. اوزدمیر آصاف.

***

دانلود

Susmaz gönlümün yarası
Çık gel Allahın belası
Kavuşmak öyle zor değil ki
Sadece iki parmak arası 2

Yaram derinden gittin
Tutamadım elinden bittim
Bıktım kendimden dön
Ölüyorum derdinden

Geri gelmez zaman
Dönemezmisin ellerden
Söyle kim kahraman
Düşemeyen dillerden 2

Yaram derinden gittin
Tutamadım elinden bittim
Bıktım kendimden dön
Ölüyorum derdinden

Sensin derdimin dermanı
Nasıl verdin bu fermanı
Acımasızdır geceler
Gel de kapat şu yaramı 2

Geri gelmez zaman
Aşk tutmaz elimden
Sen yoksan sevdiceğim
Ah Yaram Derinden 2

Yaram derinden gittin
Tutamadım elinden bittim
Bıktım kendimden dön
Ölüyorum derdinden

Geri gelmez zaman
Aşk tutmaz elimden
Sen yoksan sevdiceğim
Ah Yaram Derinden

 

 

 

زخم قلب من هرگز ساکت نمیشه و اروم نمیگیره

لعنتی پاشو بیا (ای بلای الهی پاشو برگرد پیشم)

اینکه دوباره برگردی پیشم انقدر هم سخت نیست

فاصله مون فقط اندازه بین دو انگشته

 

زخم عمیقی خوردم

نتونستم دستاتو بگیرم؛ از من چیزی نموند

من از خودم خسته شدم؛ برگرد پیشم

از درد تو دارم میمیرم

 

زمان برنمیگرده

نمیتونی از دست خودت جایی بری

بهم بگو کی برنده شد

ورد زبونم شدی (از زبونم نمی افتی)

 

زخم عمیقی خوردم

نتونستم دستاتو بگیرم؛ از من چیزی نموند

من از خودم خسته شدم؛ برگرد پیشم

از درد تو دارم میمیرم

 

درمان درد من تویی

چطور همچین حکمی صادر کردی

شب ها وحشتناک سپری میشن

بیا و زخم هام رو ببند

 

زمان دوباره برنمیگرده

عشق دوباره دستامو نمیگیره

عزیزم تو اینجا نیستی

ای وای از زخم عمیقم

 

زخم عمیقی خوردم

نتونستم دستاتو بگیرم؛ از من چیزی نموند

من از خودم خسته شدم؛ برگرد پیشم

از درد تو دارم میمیرم

 

زمان دوباره برنمیگرده

عشق دوباره دستامو نمیگیره

عزیزم تو اینجا نیستی

ای وای از زخم عمیقم

...

با توجه به هر دو ترجمه فارسی و انگلیسی و خب اصطلاحاتی که رایجه نوشتم. فعلا از بچه های آذری نیستن تاییدش کنن. ولی به نظرم نمیاد اشتباه خیلی بی ربطی داشته باشه.

یاقوت مهربانم! با تقدیم احترام عزیزم!

 

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۱ مرداد ۹۹ ، ۲۲:۴۵
معصو مه

چه حسرتی که برای نبود کام کشیدم
کسی نبود نشستم هزار جام کشیدم

گَهی به زور خیال و ‌گهی به زحمت رویا
برای روی تو منت ز هر کدام ‌کشیدم

نیافتم لب میگون سراغ باده گرفتم
حلالِ من نشدی منّت حرام‌ کشیدم

بسوخت ریشه هر آرزویِ خام‌ در این دل
ز‌ بسکه آه از این سینه صبح و شام کشیدم

هزار لعنت و نفرین بر التفاتِ خلایق
که هرچه ننگ کشیدم برای نام کشیدم
علی مقدم

۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۱ مرداد ۹۹ ، ۲۰:۵۶
معصو مه

مالیخولیا تقریبا یه واژه کلی برای افسردگی و برخی بیماری های مشابه اونه. با خود بیماری کار ندارم. فقط خواستم بگم به نظرم برای تشخیصش یه راه خیلی راحت وجود داره اونم اینه که بپرسن آیا فرد با عبارت زیر آشناست یا نه:

اگر با من نبودش هیچ میلی 

چرا سنگ مرا بشکست لیلی

به قول اینستاییا سوس ماس نداشت؟!

:))

+صبح شنبه رو با همچین کشفی شروع کنم خدا به الباقی هفته رحم کنه. 

۳ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۱ مرداد ۹۹ ، ۱۲:۰۹
معصو مه

جمعه مرد بی معشوقه ایست

با پیرهنی چروک ،

که تنهایی اش را ؛

لای شعرهایش 

پک میزند.

فقط عصرها،

کمی خاکستری تر…

محسن حمزه

۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۰ مرداد ۹۹ ، ۲۳:۳۳
معصو مه

- هر کسی نمیتونه در مورد فوتبال با عشق و خیلی خوب بنویسه. اما آقا گل می تونه و نوشته. دوست داشتید بخونید. کلیک.

 

- چن ساعت عاشقی میکنی چن روز توو فضایی. یه عمر عاشقی کرده رقص سما نره چیکار کنه؟!!!

 

- این روز ها هر لحظه و هر جا گرشا رضایی با زنجیر- دریا- دل ندارم. کر نشم خوبه.

 

- روز سختیه. البته که تموم میشه اما حتما جای زخمش عمیق می مونه: سالگرد ازدواج، عمل جراحی امین، احتمالا اعدامی ها.

حتما با خودت فکر می کنی خب هر روز میلیون ها و میلیاردها از این اتفاقات می افته. منکرش نیستم. هر روز زخم می خوریم و عجیبه چرا هنوز زنده ایم.

 

- منبع انرژی ای که گفتن به وجود نمیاد و از بین هم نمیره معدود انسان هایی هستن که خیلی تعدادشون کمه. عشق میپراکنن ولی زورشون به این همه جمعیت نمی رسه. به ازای هر صد میلیون نفر یک نفر. جدی میگم. نیست. نداریم. با هیچ کس هم بحثی ندارم. دیدم که میگم.

 

- در زندگی ای که یا نمی رسیم یا اگر می رسیم دیگه خیلی دیره دقیقا باید از کی تشکر کنیم؟!

 

- روز جهانی دوستی مبارک.

 

می نویسد خط خون با زخم سوزن ؛ دوستی
خال می کوبم به دست خویش بر تن دوستی
بعد عمــری با تو بودن ... حاصلم زنگار شد
دیـــر فهمیدم ندارد آب و آهـن دوستی
دوست از من پیش دشمن گفت و دشمن پیش دوست
دوست با من دشمنی کرده است و دشمن دوستی
عشق یعنی دشمنی با خویشتن ، با این حساب
خواه با خود دشــمنی کن خواه با من دوستــی
جای رعـد ِ شعله ور ، باران رحمت شو ببــار !
تا ببـــینی بین فروردین و بهمن دوستـــی

فاضل نظری

 

 

من چو به آخرت روم رفته به داغ دوستی
داروی دوستی بود هر چه بروید از گلم

 

+و خیلی بیشتر و مفصل تر از اینا که نمیدونم چرا حوصله نوشتنش نیست. دلم می خواد بنویسم ولی نمی تونم.

۷ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۹ مرداد ۹۹ ، ۱۶:۵۶
معصو مه

با اشک هایم سنگ دلم را می سایم تا پاکت کنم . براق تر می شوی .

۴ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۸ مرداد ۹۹ ، ۲۳:۰۰
معصو مه

مثل ِ اینکه دوباره تب دارم
بی خودی تا سپیده بیدارم

فکر می کنم که از همان اول
بوده چشمت به فکر آزارم

دردهایم دوا نخواهد شد
تا تویی، بی وفا! پرستارم

باید از تو تُهی شوم اما
راه می روی تو هی در افکارم

خواب دیدم که با تو می خندم
تعبیر، اینکه: بی تو می بارم

با من و بی من، هیچ فرقی کرد،
لحظه هایت، "خدای اشعارم"؟!

چون که شعرها مرا به مسلخ برد
دیگر از هر چه شعر بیزارم!

از خودم هم همینطور اما تو
تا همیشه مقدسی، یارم

۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۸ مرداد ۹۹ ، ۰۴:۴۷
معصو مه

دانلود

عشق است و آتش و خون داغ است و درد دوری
کی می توان نگفتن کی می توان صبوری
کی می توان نرفتن گیرم پری نمانده
گیرم که سوختیم و خاکستری نمانده
با دوست عشق زیباست با یار بی قراری
از دوست درد ماند و از یار یادگاری
 

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۷ مرداد ۹۹ ، ۲۲:۴۰
معصو مه

پای مرا برای دویدن به سوی تو

پای تو را برای سفر آفریده است

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۷ مرداد ۹۹ ، ۱۸:۲۹
معصو مه

هی! با تو ام ای یوسفِ افتاده در این چاه
این دَلو -اگر دل بکَنی- این تو و این راه

در هر قدمِ جاده، بسی قصّه‌ نهان است
هُش‌‌دار! اسیرت نکند سُکر قدمگاه

آهوبره‌ی شب‌چره‌ی وحشی کوهی
دیگر نشوی پاخوره‌ی اهلیِ روباه

پاگیرِ زمین هم که شدی، برکه‌صفت باش:
هم خانه‌ی نیلوفر و هم آینه‌ی ماه...

گاهی رخ مهتاب خسوف است، غمی نیست
تلخت نکند غُصه‌ی تاریکی بیگاه

تصویر من! ای نیمه‌ی آیینه‌نشین‌‌م!
افتاده میان من و تو پرده‌ای از آه

آیینه بپیرای... ز غم پرده‌دری کن...
ای یوسفِ زندان‌سپری‌کرده در این چاه...

یونس خرسند

۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۷ مرداد ۹۹ ، ۰۵:۴۹
معصو مه

یک دقیقه زل زدن در چشم زیبای تو چند ؟
 افتخار ناز پیچ و تاب موهای تو چند ؟
 حال چون آرامشت سهم کسی غیر من است
 غرق گشتن در هجوم موج غمهای تو چند ؟
 در شمال شهر عشقت زندگی رویایی است
 گوشه ی پرت جنوب شهر دنیای تو چند ؟
 بهره برداری ز مهرت حق از ما بهتران
 بسته ای از غصه ها و درد و دعوای تو چند ؟
 ذوق شعر آنچنانی نیست در فهرست من
 حق ماندن با تب داغ غزلهای تو چند ؟
 مهر در کانون گرم خانواده سهم تو
 شب نشینی در تگرگ سخت سرمای تو چند ؟
 خنده در مهتاب و نور ماه ارزانی تو
 اشک در تاریکی سنگین شبهای تو چند ؟
زیرکی در عاشقی را من نخواهم خواستن
 کند ذهنی در جواب یک معمای تو چند ؟
 نازنین ، خوش قد و بالا ، مهربانی مال تو
 یک نگاه مهربان بر قد و بالای تو چند ؟
 قدرت من در خرید "دوستت دارم " کم است
 جمله های تلخ و غمگین سخنهای تو چند ؟
 جشن در ویلای ساحل آنقدر جذاب نیست
 مرگ در دلتنگی غمگین دریای تو چند ؟
جواد مـزنـگــی

۴ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۶ مرداد ۹۹ ، ۱۳:۰۵
معصو مه

 

دوست داشتن " تو " کاری دشوار است . دوست داشتن ، کاری ست آموختنی و همه کس ، رنج آموختن را نمی برد . ببخش ، کسی را که تو را دوست ندارد ، زیرا که هنوز مومن نیست ، زیرا که هنوز دوست داشتن را نیاموخته ، او ابتدای راه است .

۳ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۵ مرداد ۹۹ ، ۲۰:۴۶
معصو مه
مگر آدم کشی پاداش یا تشویــــــــــــق می خواهد؟
دو چشمت قاتل است و این مگر تحقیق می خواهد؟
چنان غرقِ مرکب کرده ای چشـــــــــــم سیاهت را
دل هر خوشنویسی مشقِ نستعلیـــــــــق می خواهد
تو محکومی ولی افسوس مــــــا زندانی ات هستیم 
تو آدم کشته ای حُکمت مگر تصدیــــــق میخواهد؟
دلم می سوزد از رسمـت ، که هرکـس را نبوسیدی
پس از تو بوسه را دیـگر ، فقط از تیـغ می خواهد
کم آوردم هوایـــت را ، دلم زخمیست ، مدتـــهاست
هوای بستــــــــه ی آماده ی تزریق میخــــــــواهد

حسین لعل بذری

۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۴ مرداد ۹۹ ، ۱۵:۵۰
معصو مه

دانلود

میکس و مستر: هاتف عزیز. 

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۳ مرداد ۹۹ ، ۰۲:۴۳
معصو مه

بد بودن و اعتراف به بد بودن و در عین دونستن بد بودن کنار کشیدن و تنها موندن سخت و دردناک و کمی تحمل ناپذیره اما ممکنه. مثل بعضی مذهبیا که خودشونو تنبیه بدنی میکنن مثلا میخ به بدنشون میبندن. یه همچین چیزی.
ولی اینایی که میدونن خیلی خوب نیستن یا خوب بودنشون به درد خودشون میخوره یا اصلا به فرض خیلیم خوبن ولی خیری از خوبیشون به ما آدم بدا نمیرسه فازشون چیه این خوب بودنشونو اثبات کنن؟ گول زدن بعدی و بعدی و بعدی؟ هوس قمار دیگر؟
حالا لابد یکی بخواد بگه قضاوت نکن. باشه. خوبن. باید هم خوب بودنشون ثابت شه.
ولی همیشه صد رحمت به بد بودن واقعی ما در مقابل خوب بودن یه تیکه برجسته و نمایش داده شده اونا.
والللااا...

 

شما یادتون نمیاد ولی یه زمانی ارائه بلیط نشانه شخصیت بود. الان باید بگیم ارائه کارت بانکی سالم نشانه شخصیت شماست. انقد وضعش خوبه خدا رو بنده نیست بعد انقد حال نداره کارت بانکی خراب یا شکسته شو عوض کنه. دهن باز کنه کلی در مورد امور مربوط و نامربوط افاضه فضل میکنه بعد وقتی کارتش ایراد داره تنها چیزی که میگه اینه که مشکل از شماست (مثلا منظورش اینه دستگاه مشکل داره یا سیستم مشکل داره ولی انقدر قدرت پردازش لغات رو نداره).
آخرشم میمیرم و هیچوقت نمیفهمم چرا آدما رو نمیفهمم.

 

۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۱ مرداد ۹۹ ، ۰۳:۵۰
معصو مه

روز می رود و شب می آید. شب عبور می کند و روز فرا می رسد. و دوباره شبانگاهان است که در پی روز صحنه را به آرامش می کشد. همه چیز آرام است. زندگی اگرچه سخت است اما هنوز نوع سختی هایش قابل تحمل است. شاید هم نیست و تحمل من دیوار های عادی را طی کرده و به جایی رسیده که سعی می کند اعلاترین نوع سختی ها را تاب بیاورد. از بیرون همه چیز امن و امان است. انگار از سرخوشی سر به در و دیوار می کوبم. اما از درون تلاطمم از جنس آزار است و آرام نمی گیرد. هر شب یک بغض وامانده گلویم را می فشارد. هر شب مجبورم چند ده خاطره را پس بزنم. چند صد اتفاق را قورت بدهم. ذهنم را از پس و پیش چند هزار اتفاق عبور دهم شاید اندکی خواب را تجربه کنم. ساعت می گذرد و این امر میسر نمی شود. بعد می رسم به جمله ها: "انگار کن که مرده، خب که چه؟" یا "خود را توپ پینگ پنگی فرض کن در بی انتهای کهکشان، عملا چیزی آنقدر مهم و تاثیر گذار نیست" و جملات و مکالماتی از این دست. اندکی هم با این ها وقت می گذرانم. دم صبح می شود و هر چه بیشتر برای آرام شدن تلاش می کنم بیشتر متلاطم می شوم. و بعد صبح می شود دیگر به جبر خستگی دو سه ساعتی به خواب می روم و دوباره روز از نو و روزی از نو در تکرار این چرخه. نه خوانش کتاب نه دیدن فیلم نه گوش کردن آهنگ.. هیچ کدام گره گشا نیست و ذهنم کلا منحرف می شود به سمت ناکجاآبادی که نباید. و خدا نکند در میان این چرخه جمله ای آهنگی یا سخنی درگیرتر سازد ذهن زنجیر گسیخته را. تا چندی پیش به خیالم که می شد مشاوری یا روانکاوی یا روانپزشکی یا دارو و درمانی کمک ساز باشد اما خوانش کتابی که نگویم بهتر است کلا شست همه این تصورات را و اویخت کناری که همه کشک است که اگر نبود روز و روزگار هم این نبود. منکر اثرات این دست حرکت ها نیستم. حتما کمک ساز است که هنوز طیف گسترده خود را دارد و زمینه فعالیتش رو به جلو حرکت می کند ولی گمانم نگه داشته ام برای روز مبادا که دست کم دلخوش باشم نرفتم که نشد. اگر بروم و نشود که باید بروم بمیرم. تکه هایم پراکنده شده. جاهایی هستم که نباید. و البته جاهایی که باید باشم هستم. ولی این گسیختگی سخت است. از شکل آدم بودن خارج است. و تاب آوردن این بی شکلی در پهنه زمان و مکان به اندازه غیر قابل توصیفی دشوار است. اما تاب می آورم چون فراتر از همه اینها شغل اصلی من پرسه در اوست که در سطح متفاوتی از آنچه در بالا گفتم رخ می دهد. اگر بخواهم اتفاقات و اثرات این پرسه زنی را در قالب جملات یا اعمال بروز دهم دیگر مهر جنون به پیشانیم می خورد و باید از صحنه کلا حذف شوم. ولی هنوز هستم و این همه پراکندگی را و این همه چندگانگی را و این همه چند نفر بودن را می توانم مدیریت کنم. کاش نرسد آن روز ناتوانیم که قطعا نهایتش تیغ است و شاهرگ و اگر چه مشتاقش هستم اما منطقا خواهانش نیستم. عملا به در و دیوار زدن این روزها هم پرهیز از آن کم آوردن است که شاید بتوانم ثابت کنم هنوز در هر سطح یک تکه ی استوارم؛ گیرم که در سطوح مختلف تکه تکه ام.
نیمه شبی تیر ماهی- یک عدد معصومه از هم گسیخته.

۷ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۸ تیر ۹۹ ، ۰۹:۴۱
معصو مه

می‌خرامد غزلی تازه در اندیشه‌ی ما
شاید آهوی تو رد می‌شود از بیشه‌ی ما

دانه‌ی سرخ اناریم و نگه داشته‌اند
دل چون سنگ تو را در دل چون شیشه‌ی ما

اگر از کشته‌ی خود نام و نشان می‌پرسی
عاشقی شیوه ما بود و جنون پیشه‌ی ما

سرنوشت تو هم ای عشق فراموشی بود
حک نمی‌کرد اگر نام تو را تیشه‌ی ما

ما دو سرویم در آغوش هم افتاده به خاک
چشم بگشا که گره خورده به هم ریشه‌ی ما ...!
فاضل نظری

۶ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۲ تیر ۹۹ ، ۲۰:۳۰
معصو مه

به بر و بحر نخواهی دید کسی چنین که منم آتش
دو سوم بدنم آب است، تو سوم بدنم آتش

نهنگ شعله‌وری هستم که می‌توانم اگر باشی
میان آبیِ اقیانوس محیط را بزنم آتش

چه کرده داغ تو با قلبم که با تپیدن این کوره
رسوخ کرده به جای خون، به پاره‌های تنم آتش؟

چه کرده‌ای که منِ آرام میان پیله‌ی ابریشم
چو اژدها شوم و یکسر بریزد از دهنم آتش؟

چه دوزخی‌ست حیات من که روز واقعه هم حتی
بعید نیست که چون ققنوس، برآید از کفنم آتش

نه شیخم و نه ز صنعانم، جوان کافر زنجانم
که چشمِ خیره‌سری انداخت میان پیرهنم آتش

زهی زبان پر از قندی، که سوخت جان مرا چندی
نداد آب حیات اما، نهاد در سخنم آتش

غلامرضا طریقی

۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۱ تیر ۹۹ ، ۲۲:۱۸
معصو مه

ای پلک هایت پیله پروانه های خواب

پیشانیت لبریز از آئینه، از مهتاب

پیش تو اقیانوس آرامند هق هق ها

ای بازوانت بندری بی مرز در گرداب

در دست هایت دشت ها و کوه ها دربند

در چشم هایت رودها و ابرها در قاب

بازار داغ گونه هایت غرق سوغات است

چای گلاب و زعفران و پسته و قطاب!

معشوقه منظوم از دیروز تا فردا

لیلی عصر نو! غزل دارم! مرا دریاب...

شاهین صالح

۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۱ تیر ۹۹ ، ۰۹:۲۰
معصو مه

http://s13.picofile.com/file/8400880992/Mass1.mp3.html

با تشکر از هاتف عزیز. 

۴ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۰ تیر ۹۹ ، ۲۲:۲۱
معصو مه

یه دونه پشت کامپیوتر راحت چایی می خوردیم اونم به یمن قدوم کرونا دیگه نداریم. ما به دلخوشیای خیلی کوچیکی دلخوش بودیم. حیف شدیم.

 

رو یه دیوار آجری با رنگ قرمز نوشته:
درست میشه (قلب)
حس خوبی داره. حالا هی باید خدا خدا کنم از اون مسیر رد شم.

 

یکی باشه بودنش یه جوری باشه روزی یه بار بهش بگی:
تو به تنهایی یه دنیایی...
قشنگ میشه.

 

 

آهنگ زمینه: زنجیر- گرشا رضایی

عاشق که بی عشقش طاقت نمیاره...

https://dls.music-fa.com/tagdl/downloads/Garsha Rezaei - Zanjir (320).mp3

 

۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۸ تیر ۹۹ ، ۲۱:۳۰
معصو مه

باور نکن به ابروی خود خم بیاورم

در راه دوست داشتنت کم بیاورم

هرشب بهشت را به بهای تو داده ام

تکرار خود به قصه ی آدم بیاورم

من حاضرم برای جهانی دلیلِ عشق

از پیچ و تاب موی تو محکم بیاورم

عشقت مجاب میکندم در دل کویر

برگی برای چکه ی شبنم بیاورم

داروی لازمی که به هر درد می خورد

درد است اینکه غیر تو مرهم بیاورم

از لطف چشم های تو شعرم شنیدنی ست

حتی اگر به جای غزل غم بیاورم

رضا محمدی

۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۶ تیر ۹۹ ، ۲۳:۵۶
معصو مه
 
هر بار که عزرائیل برای بردن من می آید، فریبش می دهم؛

شکل یک ماهی قرمز به روی آب می شوم،

شکل آهوی ته دره می شوم،

شکل آن قناری بی جفت دق کرده می شوم.

هر وقت عزرائیل برای بردن من می آید، وقت کشُی می کنم،

فقط به یک دلیل:

من هنوز تو را دل سیر ندیده ام!

نسرین بهجتی
۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۶ تیر ۹۹ ، ۲۳:۰۱
معصو مه

نشات گرفته از نفسِ تو سرودها
گیسوی تو محلِ تلاقیِ رودها

زیبایی ات همیشه مرا زجر داده است
وای از تحملِ نظرِ بی وجود ها

عمری نوشتم از تو که شاید ببینی ام
حالا که نیستی بنویسم چه سود؟ ها؟

با بی قراری از من واین شعر رد شدی
قول و قرار ما دو نفر این نبود ها.....

این روزها به رغمِ تمامیِ مشکلات
میخواهمت! به کوری چشم حسودها
محمد عالی زاده

۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۳ تیر ۹۹ ، ۱۲:۴۶
معصو مه

بیا مرا ببر ای عشق با خودت به سفر
مرا ز خویش بگیر و مرا ز خویش ببر

مرا به حیطه ی محض حریق دعوت کن
به لحظه لحظه ی پیش از شروع خاکستر

به آستانه ی برخورد ناگهان دو چشم
به لحظه های پس از صاعقه، پس از تندر

به شب نشینی شبنم، به جشنواره ی اشک
به میهمانی پرشور چشم و گونه ی تر

به نبض آبی تبدار در شبی بی تاب
به چشم روشن و بیدار خسته از بستر

من از تو بالی بالا بلند می خواهم
من از تو تنها بالی بلند و بالا پر

من از تو یال سمندی، سهند مانندی
بلند یالی از آشفتگی پریشان تر

دلم ز دست زمین و زمان به تنگ آمد
مرا ببر به زمین و زمانه ای دیگر

قیصر امین پور

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۲ تیر ۹۹ ، ۱۹:۵۰
معصو مه

پیش از این هرچار فصل روزگارم سرد بود 

شانه هایم بی بهار و شاخه هایم زرد بود   

پیش از این در التهاب آباد داروخانه ها 

هر چه گشتم درد بود و درد بود و درد بود   

پیش از این حتی ردیف شعرهای خسته ام 

آتش و خاکستر و دود و غبار وگرد بود   

آه از آن شبها که تنها کوچه گرد شهرتان 

بی کسی گمنام ، رسوایی جنون پرورد بود   

از خدا پنهان نمی ماند ، چه پنهان از شما

مثل زن ها گریه سرمی کرد ، یعنی مرد بود 

زندگی آن روز تا آنجا که یادم مانده است

مثل تا اینجای شعرم بی فروغ و سرد بود 

**

ناگهان امِا یکی همرنگ من درمن شکفت

شاد و شیدا عین گلهای بهارآورد بود 

مثل شب ، مثل شبیخون ، مثل رؤیایی که گاه 

در شبان بی چراغم شعله می گسترد بود

دیدم آن لیلای شورانگیز صحرا زاد را

تازه می فهم چرا مجنون بیابانگرد بود

۵ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۳۰ خرداد ۹۹ ، ۱۷:۳۹
معصو مه

با تو از خویش نخواندم – که مجابت نکنم
خواستم تشنه ی این کهنه شرابت نکنم
گوش کن از من و بر همچو منی گوش مکن
تا که ناخواسته مشتاق عذابت نکنم
دستی از دور به هُرم غزلم داشته باش
که در این کوره ی احساس مذابت نکنم
گاه باران همه ی دغدغه اش باغچه نیست
سیل بی گاهم و ناگاه خرابت نکنم
فصلها حوصله سوزند – بپرهیز - که تا
فصل پر گریه ی این بسته کتابت نکنم
هر کسی خاطره ای داشت – گرفت از من و رفت
تو بیندیش – که تا بیهده قابت نکنم
محمدعلی بهمنی

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۷ خرداد ۹۹ ، ۱۷:۵۰
معصو مه

http://s12.picofile.com/file/8400032726/882737547.mp3.html

مشعلی در تاریکی روشن کردم
عزیزم ، من از جستجوی تو خسته نمی شوم
من دهمین حالا هم می دانم تو درخشان تر از ستاره ها خواهی شد
درخشان تر از ستاره ها
ببین عزیزم چه بر سر ما آمده
جای درد و شادی عوض شده
چقدر برای من همه چیز وجود داشت
و حالا به جای همه چیز افسوس مانده
بیمار خنده های توام
جایی برای اشتباه نیست
رویایی که با تو سوخت رو بهم برگردون
تو برایم عزیزتر از خورشید شدی
تو مرا لمس می کنی
و مشعل من با درد شعله ور می شود
و من به دنبال تو می گردم

 

Факел разжёг я во тьме
У бэйб, не устану искать тебя
Я уже знаю, что ты будешь
Сиять ярче звёзд, сиять ярче звёзд
Факел разжёг я во тьме
У бэйб, не устану искать тебя
Я уже знаю, что ты будешь
Сиять ярче звёзд, сиять ярче звёзд
Посмотри родная, кем мы стали
Боль и радость поменял местами
Как же долго для меня была всем всем всем
А теперь увы со всеми
Болен я твоей улыбкой
Нету права на ошибку
Сон верни мне мой
Тобой сожжён
Ты стала мне дороже солнца
Меня коснёшься
И факел мой опалит боль
Я за тобой
Факел разжёг я во тьме
У бэйб, не устану искать тебя
Я уже знаю, что ты будешь
Сиять ярче звёзд, сиять ярче звёзд
Факел разжег я во тьме
У бэйб, не устану искать тебя
Я уже знаю, что ты будешь
Сиять ярче звёзд, сиять ярче звёзд
Факел разжег я во тьме
У бэйб, не устану искать тебя
Я уже знаю, что ты будешь
Сиять ярче звёзд, сиять ярче звёзд

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ خرداد ۹۹ ، ۱۶:۲۲
معصو مه

زیر مجموعه ی خودم هستم

مثل مجموعه ای که سخت تهی ست

در سرم فکر کاشتن دارم

گرچه باغ من از درخت تهی ست

 

عشق آهوی تیزپا شد و من

ببر بی حرکت پتوهایم

خشمگین نیستم که تا امروز

نرسیدم به آرزوهایم

 

نرسیدن رسیدن محض است

آبزی آب را نمی بیند

هرکه در ماه زندگی بکند

رنگ مهتاب را نمی بیند

 

دوری و دوستی حکایت ماست

غیر از این هرچه هست در هوس است

پای احساس در میان باشد

انتخاب پرنده ها قفس است

 

وسعت کوچک رهایی را

از نگاه اسیر باید دید

کوه در رشته کوه بسیار است

کوه را در کویر باید دید

 

گرچه باغ من از درخت تهی ست

در سرم فکر کاشتن دارم

شعر را، عشق را، مکاشفه را

همه را از نداشتن دارم...

یاسر قنبرلو

۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۴ خرداد ۹۹ ، ۱۴:۱۱
معصو مه

یه دل هست که کلا در حال قماره. برد و باختش مهم نیست. مهم اینه سرگشتگیش از قمار تامین شه. که خب معلوم الحاله. کلا باید بست و گذاشتش کنار. 
یه عقل هست که اهل سبک سنگینه. به اصولی پایبنده که بسته به ظرفیت موجود یه تنه میتونه مرزهای چشمگیری رو جابجا کنه. واسه همین یه چیزایی رو از سوراخ سوزن رد میکنه ولی یه چیزایی رو از در دروازه رد نمیکنه. همه چی دست خودشه. که خب اینم در روزگار امروز کاربرد نداره. چون هر چی هم که آس روو کنه یه چیز غیر عقلانی و حتی غیر انسانی پیدا میشه که آسش رو بِبُره. 
یه منطق هم هست که بمیره بمونه میگه دو دو تا چهار تا. خوراک زندگی امروز فقط این منطق وامونده است که کلا همه قوانین و اصول و عقاید و عرف و شرع رو یه تنه میزنه کنار و واقعیت رو هرچقدر تیره هر چقدر تلخ فرو میکنه توو چش و چال آدم. زندگی منطقی زندگی سختیه. دیگه بدون دل و عقل و ایمون باید بگی بله جناب منطق! هر چی شما حکم کنی. اینجوری میشه که دیگه هم خودت هم بقیه یادشون میره وجودی داری. ولی این بی وجودی از وجودی که دوتای بالایی بخوان تشکیلش بدن بهتره.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۲ خرداد ۹۹ ، ۰۲:۱۱
معصو مه

برای نخواندن

۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۷ خرداد ۹۹ ، ۰۰:۱۱
معصو مه

بس است هرچه زمین از من و تو بار کشید
چگـونه مـی‌شود از زندگــی کنــــار کشید؟
چقدر می‌شود آیا به روی این دیوار
به جای پنجره نقاشی بهار کشید؟
بـــرای دور زدن در مـــدار بــــی‌پــــایـــان
چقدر باید از این پای خسته کار کشید؟
گلایه از تو ندارم، چرا کــه آن نقاش
مرا پیاده کشید و تو را سوار کشید
حکایت من و تو داستان تکّه‌‌یخی‌ست
کـــه در برابر خورشید انتظــــار کشید
چگونه می‌شود از مردم خمار نگفت
ولی هزار رقــــم دیده خمار کشید؟
اگر بهشت برای من و تو است، چـــرا
پس از هبوط خدا دور آن حصار کشید؟
چرا هرآنچه هوس را اسیر کرد، امّا
برای تک‌تک‌شان نقشة فرار کشید؟
خدا نخست ســری زد بـــه جبّــــه ی منصور
سپس به دست خودش جبّه را به دار کشید
خودش به فطرت ابلیس سرکشی آموخت
و بعد نقطه ضعفــــی گرفت و جـــار کشید
غزل، قصیده اگر شد، مقصر آن دستی‌ست
کـــه طـــرح قصــــه ی ما را ادامه‌ دار کشید
غلامرضا طریقی

۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۲ خرداد ۹۹ ، ۲۳:۵۴
معصو مه

نامش بر زبانم
هر بار که سخن می گویم
شکلش مقابل چشمانم
به هر کجا که می نگرم
هر شب و روز
گویی این روح اوست
که در من گام بر می دارد
گویی این او نیست
که مرا کشته است
من او را کشته ام
و با خود به هرجا می برم

فیلیپ آیرز شاعر انگلیسی
ترجمه : چیستا یثربی

۳ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۱ خرداد ۹۹ ، ۰۴:۰۰
معصو مه

هزار سال درین آرزو توانم بود
تو هر چه دیر بیایی هنوز باشد زود

تو سخت ساخته می آیی و نمی دانم
که روز آمدنت روزی که خواهد بود

زهی امید شکیب آفرین که در غم تو
ز عمر خسته ی من هر چه کاست عشق افزود

بدان دو دیده که برخیز و دست خون بگشای
کزین بد آمده راه برون شدی نگشود

برون کشیدم از آن ورطه رخت و سود نداشت
که بر کرانه ی طوفان نمی توان آسود

دلی به دست تو دادیم و این ندانستیم
که دشنه هاست در آن آستین خون آلود

چه نقش می زند این پیر پرنیان اندیش
که بس گره ز دل و جان سایه بست و گشود
هوشنگ ابتهاج سایه

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۸ خرداد ۹۹ ، ۱۵:۵۶
معصو مه

دیگر ساعتی بر دست من نخواهی دید
مِنبعد عبور ریز عقربه ها را مرور نخواهم کرد
وقتی قراری ما بین نگاه من
و بی اعتنایی نگاه تو نیست
ساعت به چه کار من می آید ؟
می خواهم به سرعت پروانه ها پیر شوم
مثل همین گل سرخ لیوان نشین
که پیش از پریروز شدن امروز می پژمرد

دوست دارم که یک شبه
شصت سال را سپری کنم
بعد بیایم و با عصایی در دست
کنار خیابانی شلوغ منتظرت شوم
تا تو بیایی
مرا نشناسی
ولی دستم را بگیری و
از ازدحام خیابان عبورم دهی

حالا می روم که بخوابم
خدا را چه دیده ای
شاید فردا
به هیئت پیرمردی برخواستم
تو هم از فردا
دست تمام پیرمردان وامانده در کنار خیابان را بگیر
دلواپس نباش
آشنایی نخواهم داد
قول می دهم آنقدر پیر شده باشم
که از نگاه کردن به چشم هایم نیز
مرا نشناسی
شب بخیر

یغما گلرویی

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۶ خرداد ۹۹ ، ۱۰:۵۲
معصو مه

به رَحِم مثل درد چسبیدم
تا به دنیا نیاورد من را
که به دنیای دیگری نبرم
حس موروثی نبودن را
***
مادرم درد می کشید از من
ضربه می زد به قلب من ضربان
تا که بالا بیاورم خود را
مثل حرف نگفته ای به زبان
***
وسط فال قهوه ای گم شد
و مرا غرق خواب کرد و گذشت
زندگی اشتباه محضی بود
که مرا انتخاب کرد و گذشت
***
کودکی قد کشید در رَحِمت
و به باور رسید مردن را
مثل من که بزرگتر شده ام
حس تلخ فریب خوردن را
***
از تو از هر چه بود افتادم
تا که بعد از تو جاودانه شوم
تا به آغوش مهربان کسی
غم دوریت را بهانه شوم
***
ساده بودم درست مثل خودت
خام بودم دچار عشق و جنون
تن به هر چیز دردناکی که
تن به تیغی که غوطه ور در خون
***
تن به سرگیجه های لعنتی ام
وسط عشق های بی فرجام
تن به این زندگی که جز مردن
گریه ام می کند هنوز مدام
***
خسته از بودن و دچار شدن
خسته از درد نیمه جان بودن
امن آغوشمان دریده شده
خسته از گرگ مهربان بودن
***
از تو تکرار می شدم هر روز
زندگی درد ریشه داری شد
تبر سرنوشت ریشه زد و
زندگی مثل یادگاری شد،
***
که به دستان کوچکم دادی
و نوشتیم... اتفاقی بود
و گذشتیم ساده مثل تبر
از سر زندگی که خیلی زود...
***
نه خودم را به مرگ نسپردم،
تا که خود را شبیه گرگ کنم
دست تقدیر را بگیرم و بعد
ببرم با خودم بزرگ کنم
سمیه ایمانی
 

۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۳۰ ارديبهشت ۹۹ ، ۱۹:۱۲
معصو مه