خاکستری رها در باد

...بیا شویم چو خاکستری رها در باد ... من و تو را برساند مگر نسیم به هم...

خاکستری رها در باد

...بیا شویم چو خاکستری رها در باد ... من و تو را برساند مگر نسیم به هم...

چمدان دست گرفتم که بگویی نروم؛ تو چرا سنگ شدی راه نشانم دادی؟؟؟؟

طرف دلتنگ همیشه ما بودیم...ایلهان برک

گفتم به خویش، دردِ مرا چاره می‌کند
پلکی نگاه بر منِ آواره می‌کند
از قاصدان سراغ گرفتم؛ گریستند!
گفتند: "نامه‌های تو را پاره می‌کند"
حسین دهلوی

زخم را پنهان کن حتی از خودت
جز نمک در مُشتِ دنیا هیچ نیست

خون بودی به وقت زن بودن...

پنجشنبه, ۱۵ اسفند ۱۳۹۸، ۰۹:۵۴ ق.ظ
باید از تو نوشت وقتی شب شروع به وزیدن می کند
و روز لحظه ی معاصر توست
 در چرخش ساعت
 دور جهان موازی از پرش گرده های زمین بر شاخ گاو
باید از تو نوشت وقت کوک کردن ساز تنت در چرخش فقرات و انتهای کپل 
در تختی پیچیده در ملحفه ای سفید
 
با تو باید از پوست نوشت
از گرایش لمس در انزوای یک جمع بعد از پریود
 یک جهان بعد از پریود
یک جنجال بعد از پریود
با تو باید از خون نوشت 
خون دل
خون جگر 
خون محاصره در دهان روزهای تلخ افتاده ازسر لذت
 خون ماسیده در دهان خیابان بعد از یک نگاه دسته جمعی 
 
با تو باید تمام شهر را روی پنجه 
پشت عینک دودی راه رفت
و بچه های زیادی را در دستشویی انداخت
با تو باید به اتوبوس رفت 
و مراقب ساعد بود
مراقب دست های لخت از کمر افتاده
دست های آویزان
دست های آویزان
دست های آویزان
 
با تو باید به تاکسی 
با تو باید به خانه
به آشپزخانه
تشت سرخ دمر افتاده در حمام
بشقاب نیمه چرب شام
 
با تو باید به آلبوم رفت
و سرک کشید در محاوره ی بالش نشسته بر صورت
بالش گرفته به دهان وقت سکس
بالش گرفته به دهان وقت درد
با تو باید از درد نوشت
با تو باید از درد
با تو باید از درد
با تو باید از درد
 
در که باز می شود
زن با پلاستیک خرید روزانه
پلاستیک معاشقه ی یک رنج عظیم
پلاستیک زن بودن
می رود خانه
شب که می وزد
باید از تو نوشت
که شاخ گاو در گرده ات
نشسته زمین را کوک می زنی
و همزمان زنهای زیادی با تو زخم هایشان را
 
با تو باید از تو نوشت
از زخم که تا دهان باز می کند
زن ست که می زند بیرون
زن ست که می رود داخل
زن ست که تردد می کند
زخم جای خوبی ست برای تو 
که سالها پرستار بودی
تیمار کردی و 
خون بودی به وقت زن بودن
 
با تو باید از زخم
با تو باید از زن
با تو باید از تو نوشت
که کوک می زنی جهان را
نشسته بر قلمروت
نشسته بر تخت
نشسته بر مزار هزار ساله ات
 
با تو باید از تو نوشت
و منتظر بود تا دست خودت را بگیری و از این شعر بیرون بروی
سامان سایبانی

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۸/۱۲/۱۵
معصو مه

نظرات  (۳)

:)

۲۱ دی ۹۹ ، ۰۴:۰۵ سیروان REGA
فوق العاده بود
پاسخ:
سپاس از توجهتون
۲۱ دی ۹۹ ، ۰۴:۰۹ سیروان REGA
خواهش میکنم بانو. جای توجه داشت

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی