وقتی نمیمیرم هم دردسرسازم هم دستوپاگیرم اما به هر تقدیر باید تحمل کرد سربار بودن را
همراه خاک اره تف میکنم طعمِ بیدار بودن را
با سرفهام در خواب حس میکنم دردِ نجار بودن را
از نردبان بودن بسیار غمگینم از آسمان بودن بسیار غمگینم
تمرین کنم باید دیوار بودن را
چون فوج ماهیها در نفت میمیرم
دریای آلوده دارد به آرامی
کم میکند از من بسیار بودن را
وقتی نمیمیرم هم دردسرسازم هم دستوپاگیرم
اما به هر تقدیر باید تحمل کرد سربار بودن را
در سینهام بمها با کوهی از غمها پیوسته لرزیدند
پس دفن خود کردم همراه آدمها جاندار بودن را
روزی اگر زاغی روباه را بلعید جای تأسف نیست
هیهات اگر روزی صابون بیاموزد مکار بودن را
بیرون تراویده است از گور من بهرام از کوزهام خیام
از مستیام حافظ سرمشق میگیرد هشیار بودن را
وقتی نمیمیرم هم دردسرسازم هم دستوپاگیرم
اما به هر تقدیر باید تحمل کرد سربار بودن را
حسین صفا
اینو به نظرت چاووشی میخونه ...؟:)