کارِ غزال این دل ِ تنها کمی سخت است...
ژولیده ام ، از صبح دستم با قلم ، گیر است
بی اختیار این شعر را در حال ِ تقریر است
این روزها از عاشقی چیزی نمی بینم
این روزگارِ لعنتی در دست ِ تغییر است
اما نمی خواهم بگویم بی تو بودن هم
بر من مقدر گشته و تقصیر ِ تقدیر است
با هر نفس می خوانم و می خواهمت هرچند
حتی برای دیدن تو ، یک نفس ، دیر است
کارِ غزال این دل ِ تنها کمی سخت است
وقتی میان بیشه زارِ چشمِ تو ، شیر است
برگرد و کار قلعه ی دل را به من بسپار
با منجنیق آه ِ من شایان ِ تسخیر است
برگرد ، از وقتی که رفتی سخت دلتنگم
چشمم به بُغض ِ انتظارِ راه ، زنجیر است
اینجا عراق ِ چشمهایم باز بارانیست
داعش میانِ شامِ قلبم سخت درگیر است
سهراب می میرد ، خدا را این چه تاخیریست
یک بوسه از لبهای سیمرغ ِ تو ، اکسیر است
حرفی نزن دیگر، بیا ، وقت است باز آیی
گوشم تماما از تمام ِ حرف ها سیر است
این آدم بیچاره تا آخر در این تکرار
از سیبِ حوأی نگاهت تحت تاثیر است
از من مخواه از چشمهایت چشم بردارم
چشمم به نان سفره ی چشمت نمکگیر است
حامد زرین قلمی
بسیااار زیبا و عالی :)