ندارم ترسی از مردن، برایم مرگ آزادیست...
شنبه, ۲۰ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۱۲:۱۷ ب.ظ
من از این عابران کوچه و بازار می ترسم
از این ابلیسهای درنقاب یار می ترسم
در این شهر آنقدر از پشت خنجرخورده ام خاتون
که حتی از تو از من، از در و دیوار می ترسم
به هرکس دل سپردم جای یاری زخم کینم زد
چه داری زندگی دست ازسرم بردار.. می ترسم
به جرم از تو گفتن سایه ام درخاک و خون غلطید
و تنها ماندم اینجا بین این اغیار.. می ترسم
ندارم ترسی از مردن، برایم مرگ آزادیست
من ازاین زنده بودنهای خفت بار می ترسم
تو میدانی کسی حرف مرا اینجا نمی فهمد
همه خوابند در این شهر و من بیدار می ترسم
نه جای ماندنی مانده نه پای رفتنی زین شهر
اسیرم مثل مرغی خسته در رگبار می ترسم
شبی بی شبهه میرقصد، اسیر دست بادی سرخ
تن بی جان من بر ریسمان دار.. می ترسم
جوادشیرعلیزاده
۹۹/۰۲/۲۰
"نه جای ماندنی مانده نه پای رفتنی زین شهر"
این استیصال هم وسط اون ترس زخم بدیه...