خاکستری رها در باد

...بیا شویم چو خاکستری رها در باد ... من و تو را برساند مگر نسیم به هم...

خاکستری رها در باد

...بیا شویم چو خاکستری رها در باد ... من و تو را برساند مگر نسیم به هم...

چمدان دست گرفتم که بگویی نروم؛ تو چرا سنگ شدی راه نشانم دادی؟؟؟؟

طرف دلتنگ همیشه ما بودیم...ایلهان برک

گفتم به خویش، دردِ مرا چاره می‌کند
پلکی نگاه بر منِ آواره می‌کند
از قاصدان سراغ گرفتم؛ گریستند!
گفتند: "نامه‌های تو را پاره می‌کند"
حسین دهلوی

زخم را پنهان کن حتی از خودت
جز نمک در مُشتِ دنیا هیچ نیست

و اما تو...

شنبه, ۳ آبان ۱۳۹۹، ۰۵:۲۱ ب.ظ
 هر چیزی کهنه می‌شود
 
تو چرا
در ذهنم کمرنگ نمی‌شوی؟
من برای فراموشی‌ات
خودم را به آب داده‌ام
به آتش سپرده‌ام
رودخانه‌های سیلابی را از گلویم عبور داده‌ام
روزه گرفته‌ام...
 
من خودم را کشته‌ام
 
اما تو زنده‌ای
حتا در سلول کوچکی در نوک انگشتانم
که هنوز لمس تو‌ را در حافظه دارند.
 
 عاصف حسینی
شعر افغانستان
موافقین ۴ مخالفین ۰ ۹۹/۰۸/۰۳
معصو مه

نظرات  (۳)

۰۳ آبان ۹۹ ، ۲۰:۲۲ هیـ ‌‌‌ـچ

امان از این حافظهٔ انگشتان...

پاسخ:
امان تر روزی که یکی عمدا خاطره ها رو از نوک انگشتانش پاک کنه... 

فراموشی رو باید از دایره لغات پاک کرد

پاسخ:
این جمله رو باید با طلا نوشت و قاب کرد

فراموشی کار چندان سختی نیست

فقط کافیست صبور باشی

صبور تا روزی که مردم یکی یکی برایت فاتحه بخوانند

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی