شجر ه نامه ی من دولت بی سامانی ست...
ماه من در دل دیوانه ی شب زندانی ست
سهمم از پنجه ی تقدیر، شب ِ بارانی ست
عقب افتاده تر از آن شده که می گویند
کشور ملتهبم منتظر ویرانی ست
نسبتم می رسد آخر به شب طولانی
شجر ه نامه ی من دولت بی سامانی ست
می نشینم که هواخواه نگاهم بشوی
گرچه منظور من از خواستنت ، پنهان نیست
هم قدم باش از این باغ بچیند سیبی
با تو شیطان شدنم در پی هر عصیانی ست
تو خودت باغ ِ بهشتی به خدا می دانند :
قصه ی آدم و حوا همه جا قربانی ست
سندیت که ندارد بنشینی باغیر
ساحلت امن و دلت صاف و لبت مرجانی ست
دوست دارم نفسی با نفست زنده شوم
گرچه آینه ی تو در پی نافرمانی ست
این چه کامیست که تلخ است شبیه فنجان
این چه داغی قسم خورده ی هر پیشانی ست
آه را می کشم از سینه ی تنگم بیرون
فصل پاییز چرا مقصد بی پایانی ست؟!
حافظم باش گره از نفسم وا بشود
فال خوش یمن! اگر طالع من ویرانی ست
سید مهدی نژاد هاشمی
یا ز آه نیمه شب، یا از دعا، یا از نگاه
هر چه باشد در دل سختت اثر خواهیم کرد...