به جای شانه هایت، مرگ خواهد داد تسکینم...
سه شنبه, ۴ آذر ۱۳۹۹، ۰۳:۰۰ ب.ظ
قبل تر ها هم پست کرده بودم.
به حال این روزها بیشتر می خوره.
چقدر داغ میمونه این روزها به دلهامون...
چقدر برگ داره میفته...
مگه چقدر تحمل داریم؟!
هر برگ... مرگ... برگ... مرگ...
زندگی یه جوری ته کشیده که فک کنم این روزا زیر لب بهمون میگه: والا من خودم خودمو انقد جدی نگرفتم که شما منو جدی گرفتید وا بدید دیگه بسه. اینجوری شده که مرگ بیشتر به چشم میاد.
پس از یک شهر غربت دوستی آمد به بالینم
به او گفتم: ببین! این است دنیا... گفت: می بینم!
زمین خوردی، قبول اما زمان درمان هر دردی است
من از اینکه پس از تو دشمنان شادند غمگینم!
اگر بغضت امانت داد یا پایت توان، برخیز
که پای بید مجنونی به خاک افتاده ننشینم
خدا حافظ که گفتم باز داغم تازه شد، دیدی
"به #مژگان سیه کردی هزاران رخنه در دینم؟"
چه شبهایی که دستت غصه هایم را ورق می زد
و جاری بود مویت در بلنـدای مضامینم
من آن قدری که تو معشوقه ای شاعر نخواهم شد
که در آئینه خود را #حافظی دیگر نمی بینم
عقابی کوه را در خواب دید و در قفس دق کرد
به جای شانه هایت، مرگ خواهد داد تسکینم
عبدالمهدی نوری
صدای سید مهدی ابوالقاسمی
۹۹/۰۹/۰۴
:((