اگر فردا ز راه نمی آمد...
يكشنبه, ۲۳ آذر ۱۳۹۹، ۰۵:۵۴ ب.ظ
نگاه کن که چه وحشتزدهاند آهوها
درون برکه به هم خورده خلوت قوها
گمان کنم که تلنگر زدهست دست خدا
به خواب شیشهای خاک، از فراسوها
عقابها چه به حسرت نشسته مینگرند
که جز غبار نمانده ز برج و باروها
و مرهمی نه چنان درخور چنین زخمی
که میرسند پس از مرگ ، نوشداروها
اگرچه وقت طلوع آفتابگردان مُرد
و باز تلخ شد اوقات ناب کندوها
ولی برای شکفتن هنوز فرصت هست
بهار میرسد از راه با پرستوها
۰کبری موسوی
۹۹/۰۹/۲۳
موقع خوندنش ناخودآگاه رفتم تو حال و هوایی بناهایی که قبلاً باشکوه بودن و الان جز چند تا سنگ چیز بیشتری ازش نمونده، مثل تخت جمشید، «ایوان خسرو» و...