خاکستری رها در باد

...بیا شویم چو خاکستری رها در باد ... من و تو را برساند مگر نسیم به هم...

خاکستری رها در باد

...بیا شویم چو خاکستری رها در باد ... من و تو را برساند مگر نسیم به هم...

چمدان دست گرفتم که بگویی نروم؛ تو چرا سنگ شدی راه نشانم دادی؟؟؟؟

طرف دلتنگ همیشه ما بودیم...ایلهان برک

گفتم به خویش، دردِ مرا چاره می‌کند
پلکی نگاه بر منِ آواره می‌کند
از قاصدان سراغ گرفتم؛ گریستند!
گفتند: "نامه‌های تو را پاره می‌کند"
حسین دهلوی

زخم را پنهان کن حتی از خودت
جز نمک در مُشتِ دنیا هیچ نیست

از این فرهاد کش فریاد...

دوشنبه, ۱۱ اسفند ۱۳۹۹، ۰۲:۲۳ ق.ظ

در زمان های دور نوشتن کار سختی بود. همای اقبال توان نوشتن شاید تنها بر شانه آنهایی می نشست که پدر یا مادر یا پدربزرگ یا مادربزرگشان کتابخانه بزرگی داشت و آنها هم به واسطه خواندن چند صفحه می توانستند چند کلمه بنویسند. زنگ انشا چیزی مانند کابوس بود. موضوع انشا نقش عزراییل را بازی می کرد که آمده بود جان بگیرد. به سختی می شد سخنی یافت تا به رشته تحریر درآورد. عبارت "قلم در دست میگیرم و انشای خود را آغاز می کنم" یا "هر نفسی که فرو می رود ممد حیات است و چون بر می آید مفرح ذات پس در هر نفس دو نعمت است و بر هر نعمت شکری واجب" در دوره نوجوانی ما مقدمه تمام انشاهایی بود که می نوشتیم. حتی به زور زنگ پرورشی هم نتوانستند خواندن کتاب را به هم دوره ای های ما دیکته کنند. که اول خواندن باید تا نوشتن شاید. در مقایسه با آن روز امروز به لطف شبکه جهانی اینترنت و دهکده جهانی شدن کل کره زمین تصور چنین چیزهایی سخت است اما به همان نسبت خواندن و نوشتن هم کمتر شده. اگر در تصور نقش ببندد پس این همه صفحات اینترنت و وبلاگ و پیج و شبکه و کانال و گروه چه؟! نظر شما متین! اما به نظر من هیچ! فقط دفتری که در گذشته بر جلد آن عبارت "دفتر خاطرات و عقاید" نگاشته می شد و بسیار هم خصوصی بود، امروزه عمومی شده و این همه صفحه را ساخته. نه نقد می کنم نه نظری منفی ای در این رابطه دارم. اما وقتی می خوانم کمتر ادبیاتی در این صفحات ریشه در خوانش زیاد کتاب دارد. اغلب به این نتیجه می رسم نوشتن در ژن نویسنده است پس موضوعی که برایش مهم شده را در قالب کلمات ریخته و تقدیم خواننده نموده است. اندک نوشتاری هم که ریشه در آشنایی با کتاب و ادبیات دارد آنقدر رنگ و لعاب ظواهر زندگی امروزی به خود گرفته که با وجود ادبیات غنی و واژگان قوی چندان چنگی به دل نمی زند. این فضا بر نثر و نظم تولید شده در زمان معاصر ما از اواسط دهه هفتاد تا به حال هم حاکم است. کتاب های داستان یا شعری که ترجمه شده یا به رشته تحریر درآمده اند مشخصه بارزشان سریع و روزمره بودن است. دوباره تاکید می کنم چنین ماهیتی ایراد نیست اما کاش می شد زندگی سریع و خشن امروز آرام تر و مهربان تر می بود؛ مانند گیاه: که دانه صبورانه و با طمانینه هرچه تاریکی و کبودی است را تحمل می کند تا در زمان مقتضی در نهایت قدرت آنگاه که همه چیز به تمامیت خود رسیده است سربر می آورد، با سرافرازی ای غیر قابل انکار. اما دریغ! در جهان امروز همه چیز بند ثانیه است. آدم ها آنقدر سریع زندگی می کنند که اگر از دور به نظاره بنشینیم از چنین سرعتی متعجب می شویم. اما گریزی نیست! انسان ذره ای است بسیار ناچیز در بی نهایتی بیکران که تنها به نسبیت می توان فهمید چیست و کجاست و چه می کند. چنین موجودی از یک زاویه دید بسیار طفیلی است و از زاویه دیدی دیگر بسیار ترسناک. در متن هولناک و ناشناخته جهان شاید چنگ انداختن به ناشناخته ها با چنین سرعت سرسام آوری تنها راه دوام انسان باشد. اما انسان چیزی نمی داند. باید بیاموزد. و افسوس از آموزه هایی که بی پایه و اساس و تنها بر مبنای منفعت و سود تولید و عرضه می شوند و در دست انسان امروزی قرار می گیرند؛ مقوله دهشتناکی که حتی فکر کردن به آن باعث زایل شدن عقل می شود کجا مانده بخواهیم وارد چنین مبحثی شویم و در مورد آن تحقیق و نتیجه گیری کنیم. اما علیرغم همه اینها می توان برای شناختن ناشناخته ها مانند ماهی سیاه کوچولو یا شازده کوچولو یا خیلی از نمادهای ادبی دیگر که برای روشن شدن انسان خلق شده اند، خلاف عرف عمل کرد چرا که این نمادها خلق شدند تا به واسطه ادبیات فانوس راه بشر باشند اما افسوس از نوع غالب بشر امروز که در راه رسیدن به اپسیلون منفعت بیشتر، تمام مرزهای انسانیت را بی نهایت کیلومتر جابجا می کند و با اهداف شوم همه وسیله ها را توجیه می نماید. پس وقتی نوبت به زندگی می رسد همه حلقه های زنجیره حیات ناچارند تابع این منفعت طلبی باشند. در چنین بلبشویی چگونه می توان از ادبیات و عشق و منطق و کتاب و خواندن و نوشتن حرف زد؟! یا چطور می توان انتظار داشت اگر محتوایی در هر زمینه ای تولید می شود قابل مقایسه با نمونه های پیشین خود باشد؟! حتی وقتی فرزندانی تصمیم می گیرند دفتر شعر پدری را پس از آسمانی شدنش به اثری ماندگار تبدیل کنند آنقدر صبر و حوصله و توان به خرج نمی دهند که اثری قابل اعتنا را به حوزه نشر پیوند بزنند. و افسوس که در چنین جهانی سعی داریم عاشق بمانیم. همان بهتر که ردای تیره آه و افسوس بر دوش به غار تنهایی خود بخزیم و تصور کنیم در جهان بیرون جز خلا هیچ نیست. چرا که اندیشیدن در چنین جهانی سخت است. کنار آمدن با دنیای مترها و معیار ها دشوار است. سرو کله زدن با اطرافیانی که عدد و رقم و سانتیمتر و کیلو و مثقال و چند و چند و چند تا برایشان تنها معیارهای موجود است و از چگونگی ها بخواهند هم سردر نمی آورند، عملا منطقی نیست. برایشان خروار خروار محبت و عشق و خوبی هم طبق طبق پیشکش کنی هاج و واج نگاهت می کنند چون نه که نخواهند بلکه نمی توانند درک کنند آنچه در اختیار دارند و آنچه تجربه می کنند ماهیتا چیست. ماهیت انسان از قالب تفکر خارج شده و محدود شده به آنچه که بتواند ببیند ولمس کند. کاش می توانستم تمام مثال هایی که مثل خوره روحم را نشخوار می کنند جایی جوری بیان کنم. اما وقتی هستی هنوز به چنین موجودیتی احتیاج دارد که بقایش را روا می داند، من که باشم که ذهنیتی اعتراضی داشته باشم. شاید هنوز آنقدر تفکر یا درک یا عشق یا محبت یا چیزی با ارزش در میان نسل بشر جریان دارد که به قیمت این همه سرکشی و منفعت طلبی هنوز جریان سیال زندگی به راه خود ادامه می دهد. وقتی جایی برای خود در این میان نمی یابیم چه بهتر که خود را رها کنیم و به ابدیتی ماندگار بیاندیشیم؛ چرا که موجود کوچکی مانند انسان با گره خوردن به چیزی بیکران می تواند ماهیت بی نهایت هستی را تحمل کند.

پریشان نوشت آخرین اسفند قرن.

معصومه.

موافقین ۳ مخالفین ۰ ۹۹/۱۲/۱۱
معصو مه

نظرات  (۴)

اگر دردم یکی بودی چه بودی ...

 

آفرین  به قلمت...🌹🌹

پاسخ:
وگر غم اندکی بودی چه بودی...

ممنون که حوصله کردی و خوندی..

❤❤🌹🌹

موجود کوچکی مانند انسان ...

اما توی هر عصری هستند آدم‌هایی که مثل همون ماهی سیاه کوچولو عمل میکنند

پاسخ:
درسته
🌹🌹

جملات زیبا زیاد داشت اما این جمله دلنشین تر آمد در نظرم: اول خواندن باید تا نوشتن شاید :)))

پاسخ:
مرسی
🙏🌹

🌹🌹

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی