درختم که چهار فصلم پاییز است
يكشنبه, ۲۸ شهریور ۱۴۰۰، ۱۰:۲۳ ق.ظ
معجزه از اول هم اتفاق نیفتاده بود
فقط شانه های من قوی تَر شده بودند
و تو را بر چهار دیواری تکیده ی تنم
تا معبد مقدس روحم
می کشاندم
تا از عطر عودها بگویی
و محو شمع های لرزان به سوگ نشسته شوی.
هیچ چیز اتفاقی نبود
و من
برای رنج کشیدن انتخاب شده بودم
روحِ خسته ام از تنش های قدم تو
به مرگ نزدیک تَر میشد تا به زندگی
من بر عکس زندگی می کردم
بغضم را می خندیدم
خنده ام را گریه می کردم
عشقم را می کشتم
نفرتم را هیزم می بخشیدم
و انسان
چقدر ساده لوح است
اگر فکر می کند
برای شاد زیستن به دنیا آمده است
وقتی رنج
آغازگر حیات است
و پایان بخش زندگی
راه افتادنی در کار نیست
نه رود ام که راه بیفتم به دریا
نه چشمه ام که بجوشم از دل سنگ
درختم که چهار فصلم پاییز است
و بهار دورترین اتفاق تصور کردنی
راه نمی افتم
می ایستم
و با آخرین ضربه ی تبر تو
خاک می شوم!
روشنک آرامش
۰۰/۰۶/۲۸