بوووددد...
تا در سر من نشئه ی دیوانه شدن بود
هر روزِ من از خانه به میخانه شدن بود
یا سرخی سیبِ تو از آن جاذبه افتاد
یا در سر من پرسش فرزانه شدن بود
یک بار نهان از همگان دل به تو بستیم
این عشق نه شایسته ی افسانه شدن بود
ای کلبه ی متروک فرو ریخته بر خویش
ویرانه شدن چاره ی بیگانه شدن بود؟!
مگذار از ابریشم من حلّه ببافند
در پیله ی من حسرت پروانه شدن بود.
فاضل نظری
+یه زمانی چقدر مقید بووودددم اینجا سروقت به روز شه و متروک نمونه. چی میخواستیم چی شد...
++ ولی هنوز یه سری اتفاقات کما فی السابق رخ میدن. پس امیدوار باشین قاتل به صحنه برگرده و باز مرتب به روز باشه. :)
ایشالا که قاتل همیشه و چاقو بدست به صحنه برگرده:))