یادگاری 1400
جمعه باشه، سیزده بدر باشه، همه جا تعطیل و سکوت و سکون باشه، و آدم تنها باشه، اصلا یه ز غوغای جهان فارغ عجیبیه...
حتی اگه باد و طوفان چن روز باشه عجیب خودشو به همه جا کوبیده باشه، و البته بارون خوبی هم باریده باشه...
فقط بدیش این باشه من مریض باشم.. بله بالاخره بعد از یک سال مراقبت و مناقبت من هم مبتلا شدم. کمی سخت بود ولی سختیش اول از اون جهت بود که از چن روز مونده به عید برا همه همه چیز می خواستم و برا خودم آرامشی از جنس مرگ و این باعث شد خیلی بترسم و برای بار دوم بفهمم مرگ هرچقدر هم خوب باشه آدم هیچ وقت براش آماده نیست چون باز زندگی قشنگیاشو داره. و دوم از این جهت سخت شد که به حرف یه خانم دکتر نادان اعتماد کردم و برای بار چندم از دکتر جماعت کفری شدم. خب بلد نیستی بشین تو خونه به رنگ مو و ناخنت برس اومدی اونجا اسمتو گذاشتی دکتر مردمو از کرونا بترسونی؟ فازت چیه؟
اصل قضیه اینه که شب عید دعوامون شد که نریم خونه مادر شوهرم. آقا قهر کرد رفت. منم بعدش دیدم روسیاهیش به من میخواد بمونه. اخه گفتم امروز خونه شون شلوغ میشه رفت و امد میشه نریم من حساسم مریض میشم. گوش نکرد گفت برا شام منتظر ما موندن. پا شد رفت. منم پشت سرش بعد یه ساعت رفتم. گفتم دیگه حتما خونه خلوت شده و ایشالا که چیزی نمیشه. ولی خب رفتن و روبوسی همان و ابتلا همان. همه مون درگیر شدیم. من، مادر شوهرم، خواهر شوهرم و شوهرش، جاریم همه مون مریض شدیم. احتمالا هم ناقل خواهر شوهر بوده. تا دو روز هیچی نفهمیدم. بعد دو روز هم علائمم شروع شد هم تست خواهر شوهرم مثبت شد پنیک اتک سراغم اومد. به اون دلیل اول هم که گفتم اصلا از پا افتادم. رفتم تست دادم. دو روز بعد جواب اومد منفیه. سه روز با درمان خودسر طی کردم ولی بیشتر افسرده بودم تا بیمار. شنبه صبح با پدرم رفتیم کلینیک. خانوم دکتره انگار که علم غیب داشته باشه گفت گرفتی که. منم گفتم ببخشید. نشست به دارو نوشتن منم که ساده. فک کردم لابد درمان اولیه تجویز کرده. اومدم خونه تا سه روز با اعتماد تمام هیچ داروی دیگه ای نخوردم جز داروهای اون و خوابیدم. سه روز بعد دیدم سرفه هام بدتر شده. دوباره رفتم دوباره خودش بود گفت گفتم کهبدتر میشی. منم علامت تعجب که منظورش چیه. بعد گفت سی تی و تست مجدد مینویسم. گفتم درمان چی گفت همینا خوبه یه قرص دیگه ام میدم. رفتم سی تی. سی تی رو برای دو تا متخصص واتس اپ کردم گفتن درگیری 40 درصد. مستقیم بیمارستان. اسم بیمارستان هم میاد مامانم میگه مگه از جنازه من رد شی. نگو طفلک دکترا رو بهتر از من میشناسه. یه متخصصی خدا خیرش بده اومد خونه ویزیتم کرد. داروهای اون خانم دکتر رو دید گفت اینکه ضد تهوعه اینم قرص معده است. یعنی حاضر بودم اون لحظه به قیمت جونم هم شده برم بگیرم اون خانوم دکتره رو بکشم که دیگه نتونه مریض دیگه ای رو سر کار بذاره. ولی خب عملا چنین توانی ندارم و فقط باید دعا کنم خدا ایشون و امثالشون رو از روی زمین محو کنه. چی بگم آخه؟! من یه هفته بود با داروهای اون سر کار بودم. انگار هیچی به هیچی. من نشستم ویروس هم داره کار خودشو می کنه. چرا خب؟! بعد متخصص چیکار کرد؟ سه تا نسخه پر کرد مشتمل بر نزدیک 18 قلم دارو. چون بعضیاش فقط توو بیمارستان مصرف میشه زنگ زد هی با این ور اون ور هماهنگ کرد که پدرم رفت داروها رو بهش بدن. هیچی. جلو اونم تا زانو خم شدیم که خیلی بهمون لطف کرده. شبش دوباره داروها رو برای یه متخصصی که بهش اعتماد داریم فرستادیم گفت هیچکودوم تاثیر ندارن. دو قلم قرص و یه قلم شربت و اسپری نوشت گفت اینارو بگیر مصرف کن اکسیژنت زیر 94 بود برو بیمارستان. منم داروها رو گرفتم از دیروز دارم می خورم با بخور و دمنوش و البته استراحت و اعصاب آروم. خیلی بهترم. بعیده کارم به بیمارستان بکشه. حتی با اکسیژن 91 چون احتمالا عدد اصلیم همینه. حالم عادیه فقط گاهی سرفه می کنم. حالا دوره این داروها تموم شه اگه خوب نشدم دوباره پیگیر شم.
نوشتم که اولا شاید یادم بمونه نباید چیزی که خودت میدونی و حس می کنی رو به حرف بقیه حتی همسر و حتی یه خانوم دکتر بدی. متاسفانه در دنیایی و متاسفانه تر در جامعه ای زندگی می کنیم که دکتر هست اما طبیب نه معلم هست اما حکیم نه مهندس هست اما معمار نه آدم هست اما انسان نه. یعنی ظاهر هست اما اون باطن و شناخت لازم نیست. هر کسی سعی میکنه به هر قیمتی کارش رو پیش ببره. فارغ از اینکه طرف مقابل شاید چقدر ضرر کرده باشه. این دیگه برای هیچکس مهم نیست. که اگر مهم میشد میشد مثل کار ما که بدبخت همسرم هی میدوئه بازم چند هیچ از زندگی عقبه. بعد دیوونه میشه هم اعصاب خودشو خورد میکنه هم مارو. ولی وقتی فکر میکنم میبینم تقصیری نداره. داره درست کار میکنه اما هیچ فایده ای براش نداشته. ولی باز میدونم باید کارشو درست انجام بده. حالا وضعیت چی بشه عملا دست ما نیست. افتاده دست یه عده ای که همه چیز داره روز به روز بدتر میشه که بهبودی درش نخواهد بود.
همه اش فکر میکنم من سایه پدر بالا سرمه دستش توو جیبشه. اونی که نه کسی رو داره نه قدرت تامین هزینه های درمانو داره چرا باید به خاطر سود یه عده دیگه درگیر چنین پدیده ای بشه؟ وقتی میشنوم کووید همچنان ماندگاره دعای اولم روبرگردوندم به حذف کووید از زمین. روو زمینی که هیچ رحم و مروتی نیست وجود همچین چیزی بی انصافیه. درسته من فقط یک روی سکه رو عنوان کردم. و سکه که نه هزار وجهی ای هستش که خیلی وجه های دیگه داره. اما حتی اگر یک ذره اش اینه که من دیدم پس قطعا جاهای بدترش خیلی بیشتر از جاهای خوبشه.
دعا کنیم و دعا کنید و توصیه کنید دعا بشه یعنی خواسته مون دسته جمعی حذف این ویروس از روی زمین باشه. هر کی هرچقدر باید سود می کرد حتما کرده دیگه. عمیقا امیدوارم این بیماری که زمینه اش قطعا نیت شومی بوده هر چه زودتر از بین بره و خدا به انسان رحم کنه و انسان کمی با تعمق بیشتر به زندگی برگرده.
امیدوارم من و شما و همه سعی کنیم از زندگی راضی تر باشیم و عمق شناختمون رو بیشتر کنیم و به بهبود زندگی کمک کنیم.
خداوندا ما رو از شر کووید و کوویدها در امان بدار! الهی آمین!
اینم بین پولای عید اومده از دیدنش روحم تازه میشه. فک میکردم اینجور چیزا نیست دیگه. :)
خیلی حرفا دربارهٔ اوایل تا اواسطِ پستتون دارم اما خب، هر چی بگم تهش به این ختم میشه که «من اگه بیلزن بودم، باغچهٔ خودمو بیل میزدم» پس نتیجتاً لقمهٔ بزرگتر از دهنم بر نمیدارم و ساکت میشینم یه گوشه!
دربارهٔ ادامهٔ مباحث، هرچند شدیداً متأسف شدم بابت ابتلاتون ولی الان به همون میزان خوشحالم که سالم و سلامتید، بعدشم اینکه من تو ایام عید بابت یه همچین دورهمیای تا مرز کرونا رفتم ولی خدا رو شکر ختم به خیر شد، این جوری که یکی از اقوام ما از کادر درمانه (متخصص رادیولوژی، سیتیاسکن اینا) بعد از این واکسنا بهشون زدن که گویا از جمله عوارضش (البته اگه به رگِ روسی و چینی بعضی حضرات بر نمیخوره، بله این واکسنای برادران روسی و چینی هم عوارض دارن!) برای بعضیا اینه که سرماخوردگی خفیف میگیرن و ایشون هم به همهٔ ما یه سرماخوردگی عجیبی با علائمی شدیداً مشابه کرونا منتقل کرد که یه هفتهای خودمونو بستیم به دارو و ویتامین و استراحت مطلق تا دیروز که علائم همگیمون رفع شد و دیگه به زندگی عادی برگشتیم؛ همهٔ اینا رو گفتم که بگم منی که فقط تا مرزش رفتم و کار به جاهای باریک نکشید، به چشمم دیدم استرسش چی به روزگارِ آدم میاره، دیگه خدا به داد اونایی برسه که مبتلاش میشن. ایشالا که همیشه بلا دور باشه ولی خدا رو شکر میکنم الان شماها (مخصوصاً شخص شخیص خودتون) سالمید و قراره بازم ما از محضر شما درس بگیریم و کیف کنیم :)
دربارهٔ مسائل مالی هم اجازه بدید چیزی نگم، چون تک و توک ریشای سفید شدهام توی این یک سالی (اونم تو اوج جوونی!) خودشون گویای خیلی مسائلن، ضمن اینکه حرف ناگفتهای هم نمونده، همه توی یه کشتی نشستیم و همه با هم داریم غرق میشیم...