خاکستری رها در باد

...بیا شویم چو خاکستری رها در باد ... من و تو را برساند مگر نسیم به هم...

خاکستری رها در باد

...بیا شویم چو خاکستری رها در باد ... من و تو را برساند مگر نسیم به هم...

چمدان دست گرفتم که بگویی نروم؛ تو چرا سنگ شدی راه نشانم دادی؟؟؟؟

طرف دلتنگ همیشه ما بودیم...ایلهان برک

گفتم به خویش، دردِ مرا چاره می‌کند
پلکی نگاه بر منِ آواره می‌کند
از قاصدان سراغ گرفتم؛ گریستند!
گفتند: "نامه‌های تو را پاره می‌کند"
حسین دهلوی

زخم را پنهان کن حتی از خودت
جز نمک در مُشتِ دنیا هیچ نیست

کلام تلخ ولی صادقانه را بپذیر

بهانه است؟ چه بهتر! بهانه را بپذیر

چو برده ای که امیدش به روز آزادی است

صبور باش و به تن تازیانه را بپذیر

پرنده بودن خود را مبر ز یاد ولی

کنون که در قفسی آب و دانه را بپذیر

نشاط عشق به رنج وجود می ارزید

ملال این سفر جاودانه را بپذیر

کسی برای ابد با کسی نمی ماند 

زمانه است رفیقا! زمانه را بپذیر

فاضل نظری

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۵ اسفند ۰۲ ، ۱۱:۱۰
معصو مه

هنوز آن لب حیران کننده را داری

دو چشم بی سروسامان کننده را داری

هنوز شیطنتِ راندن از بهشت در آن

دو سیبِ عاصیِ شیطان کننده را داری

نبند مویت را! خاطرِ دلم جمع است

اگرچه زلف پریشان کننده را داری

پریّ قصه ای و من عروسکی چوبی

بیا که آن دمِ انسان کننده را داری!

به نیشخند تو می میرم و نمی میرم

که نوشداروی درمان کننده را داری

به پای عشق تو می سوزم و نمی سوزم

که خنده های گلستان کننده را داری

تو آتشی، تو هوایی، تو بوی آب و گِلی

همه عناصر ویران کننده را داری

#مهدی_عابدی

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۲ اسفند ۰۲ ، ۰۹:۴۸
معصو مه

دلم گرفته از این برزخ زمستانی 

بیا که بر تن سردم غزل بپوشانی 

تمام پیکر من انجمادِ بهمن سرد 

چگونه ذوب شوم در دلت به آسانی 

همیشه در عطش واژه‌های ملتهبم 

ببار بر منِ تشنه ،  هوای بارانی !  

کجای حادثه بودی ،  کجای قصه‌ی من !

که از تو زاده شده لحظه‌های طوفانی

من و شقایق و شب درد مشترک داریم

شهود ِ وسوسه در بسترِ پریشانی

تو فرق می‌کنی اما ،  شبیه آینه‌ها 

پر از تبسم یاسی ، زلال و روحانی 

ببخش اجازه ندارم که عاشقت باشم 

منی که عاشقم و بی‌اشاره می‌دانی 

شبیه نبض ِ سراسیمه بی‌قرارِ توام 

تو بی‌خیال نشستی و شعر می‌خوانی ؟

پروین نوروزی

۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۲ بهمن ۰۲ ، ۱۰:۳۹
معصو مه

دانلود    بسه برگرد روزبه بمانی

 

 

درد دارد همیشه دل کندن، درد دارد تمام پایان ها
گم شدن در مسیر تنهایی،گریه کردن به حال باران ها
عشق با روح من گلاویزست، شهر تا بی نهایت افسرده
من چه کردم که باید اینگونه، له شوم از هجوم تاوان ها
آه ای سرگذشت غمگینم، آه ای انتهای رویاها
زخمهایی زدی که می ترسم، از تو و از تمام انسانها
از دل خاطرات وهم آلود، نکند که دوباره برگردی
اتفاقی ببینمت یک روز، باز هم در همین خیابانها
آخرین لحظه های عمرت را، نکند که به یاد من باشی
جان بگیرم دوباره در ذهنت، در میان عذاب وجدان ها
دردها می کشم، نمی میرم ،فال می گیرم و تو می آیی
وحشتی از نگاهت افتاده، توی قلب تمام فنجانها
صنم نافع

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۳ آذر ۰۲ ، ۲۲:۰۹
معصو مه

پایان سیاه داستان را چه کنم؟
غمنامه ی مرگ قهرمان را چه کنم؟
گیرم به کنایه ای زمستان هم رفت
سرمای درون استخوان را چه کنم؟
.
.
سرتاسر ماجرای بودن گند است
تا زندگی ام به بند نافی بند است
این منحنی عمیق ِ بر صورت من
زخمی ست که نام دیگرش لبخند است
.
.
این حجم وسیع بی گمان اعجاز است
سرخ است و چقدر هم به ظاهر ناز است
آماده ی قورت دادن دنیایی ست
این زخم که مثل من دهانش باز است
.
.
یک لنگه ی کفش در بیابان کافیست
یک چتر شکسته زیر باران کافیست
حالا که درون زندگی ذوب شدیم
یک قبر برای هر دو تامان کافیست
میلاد روشن

۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۱ آبان ۰۲ ، ۰۹:۱۳
معصو مه

وقتی ورای پیرهنت دوست دارم ات
یعنی نیاز من به تو از حد گذشته است
گاهی نگاه می کنم به خودم فکر می کنم
این سال ها چقدر به من بد گذشته است

سخت است گفتن همه ی ناشنیده هام
از سخت پوستی که منم حرف میزنم
گاهی دراز می کشم و خیره ام به سقف
با تکه پاره های تنم حرف میزنم


این شعر را برای تو که شخص سومی
وقتی نوشته ام که از این ایل رد شدم
گاهی خدا چه دیر به دادم رسیده است
تا او عصای من شود از نیل رد شدم

وقتی که سرزمین تو یک پیرهن شود
اصلن عجیب نیست که با دگمه دلخوشی
هر دگمه از تو رو به جهانی ست واشده
اصلن عجیب نیست کنار تو خودکشی

گاهی خلاف آب شنا کرده ام ولی
ماهی خلاف هم بپرد باز ماهی است
مجبورم انتخاب کنم:مرگ یا که مرگ
وقتی میان مردن و مردن دو راهی است

گاهی عجیب خسته ام از آکواریوم
دندان سرخ کوسه مگر ساحلم شود
من سال هاست مُردم و باور نکردنی ست
آنکس که دوست داشتم اش قاتلم شود

من سال هاست مرده ام و فکر می کنی
می شد که بیت های مرا امتداد داد
تشویق می کنیّ و فقط گریه میکنم
این شعر،شعر زندگی ام را به باد داد

وقتی نگاه می کنی عینک بزن که گاه
کبریت های سوخته هم سوزش آورند
گاهی نگاه می کنم به تو و فکر می کنم
یک روز روی دست تو من را می آورند

این شعرها برای تو که شخص سومی
از اتفاق های نباید گذشته است
گاهی فقط نگاه کن و فکر کن که در
این سال ها چقدر به من بد گذشته است
آنا لمسو

۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۲ آبان ۰۲ ، ۱۹:۰۱
معصو مه

کاش پیرتر بودم

مثل ریشه ها

یا خیلی جوان تر

مثل شاخه ها

اینجا که من ایستاده ام

میانه است

فقط تبر می خورم.

مینو نصرالهی

۱ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۰ مهر ۰۲ ، ۰۹:۱۴
معصو مه

بازنشر

 

 

دلتنگم و دلگیر، مگر ابر بهارم؟
کو چاره به جز اینکه در این گوشه ببارم؟

ای قایق توفان‌زده، ای دل! به چه امید
گفتی که تو را باز به دریا بسپارم؟

موجم که شنید از لب ساحل دم آخر:
برگرد، به غیر از تو کسی نیست کنارم

ابرم که بریدم دل از اعماق تهی تا
بر شانه‌ات ای کوه کمی سر بگذارم

دلتنگم و دلگیر ولی چاره ندارم
جز اینکه تو را چون همگان دوست بدارم
مژگان عباسلو

۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۲ مهر ۰۲ ، ۲۳:۲۴
معصو مه

سوزی که در آسمان نگنجد دارم

وان ناله که در دهان نگنجد دارم

گفتی ز جهان چه غصه داری آخر؟

آن غصه که در جهان نگنجد دارم

خاقانی

۱ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۰ شهریور ۰۲ ، ۱۱:۴۸
معصو مه

نشسته‌ای و نگاه تو خیره بر ماه است

همیشه دلخوری‌ات با سکوت همراه است

خدا کند که نبینم هوای تو ابریست

ببخش! طاقت این دل عجیب کوتاه است

همیشه دل نگران تو بوده‌ام، کم نیست

همیشه دل نگران ِ کسی که در راه است...

بتاز اسب خودت را ولی مراقب باش

که شرط ِ بردن بازی سلامت شاه است

نمی‌رسد کسی اصلا به قله‌ی عشقت

گناه پای دلم نیست! راه، بیراه است

به کوه ِ رفته به بادم‌، نسیم تو فهماند،

که کاه هرچه که باشد همیشه یک کاه است

ببند پای دلم را به عشق خود‌، این دل

شبیه حضرت چشم تو نیست! گمراه است

به بغض چشم تو این شعر، اقتدا کرده‌ست

که طاعت شب و روزش اقامه‌ی آه است

قصیده هرچه کند عشق را نمی‌فهمد

عجیب نیست که چشمان تو غزل خواه است

تو هستی و همه‌ی درد شعر من این جاست؛

که با وجود تو بغضم شکسته‌ی چاه است

رویا باقری

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۷ مرداد ۰۲ ، ۱۱:۵۲
معصو مه