خاکستری رها در باد

...بیا شویم چو خاکستری رها در باد ... من و تو را برساند مگر نسیم به هم...

خاکستری رها در باد

...بیا شویم چو خاکستری رها در باد ... من و تو را برساند مگر نسیم به هم...

چمدان دست گرفتم که بگویی نروم؛ تو چرا سنگ شدی راه نشانم دادی؟؟؟؟

طرف دلتنگ همیشه ما بودیم...ایلهان برک

گفتم به خویش، دردِ مرا چاره می‌کند
پلکی نگاه بر منِ آواره می‌کند
از قاصدان سراغ گرفتم؛ گریستند!
گفتند: "نامه‌های تو را پاره می‌کند"
حسین دهلوی

زخم را پنهان کن حتی از خودت
جز نمک در مُشتِ دنیا هیچ نیست

آیا واقعا تنها صداست که می ماند؟

دوشنبه, ۱۶ فروردين ۱۴۰۰، ۰۷:۰۶ ب.ظ

سلام

نوشتنش خیلی طولانی میشد. اگرچه گفتنش هم خیلی طول کشید. نمیدونم حوصله میکنید تا انتها همراه صدام باشید یا نه. اما انتظاری هم ندارم.

گوش ندید هم عزیزید.

براتون سلامتی و سربلندی آرزو دارم. ❤❤❤❤❤❤

دعا کنیم این بیماری هر چه زودتر از زمین ناپدید بشه. الهی آمین!

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

سلام به دوستای گلم.

بچه ها جونم حالتون چطوره؟ هی میگم.. یعنی هی میخوام به خودم بگم که خوب شدم و واقعا بغضم میگیره. یعنی اینکه خیلی وقت بود که حس نکرده بودم که زندگی انقد خوبه. همه مون در شرایطی هستیم که خب خیلی شاید بیشتر دوست داشته باشیم که بگیم آقا سرمونو بذاریم و بلند نشیم. ولی خب اینکه آدم بخواد با یه مریضی بمیره واقعا بی انصافیه. به قول جمشید توو این فایلای چیز ناانصافانه اس. آره. اومدم بهتون بگم که حالم خوب شده بعد .. البته میبینین صدام هنوز گرفته است خیلی هم خوب نشدم. ولی دوس داشتم هم برا خودم واقعا از این روزا این صدا بمونه و هم یه چیزایی رو برای شما بگم. خب اومدم به رسم وبلاگ بنویسم دیدم که خیلی شاید بیشتر از چن صفحه بشه و خب چرا باید انتظار داشته باشم که شما حوصله داشته باشین و بشینین مثلا حدود دوهزار کلمه رو بخونین. به خاطر همین تصمیم گرفتم وویس بذارم. شاید دوست داشتین گوش دادین. شاید دوست نداشتین گوش ندادین. شاید تا همین الانم همین چند کلمه اول رو که شنیدین خاموش کرده باشین یا هر چی. ولی خب این دلیل نمیشه که نخوام حرفامو بزنم. بهتون گفتم که یه سری اس ام اسی دارو گرفتم از دکتر میم ح فی الواقع. و خب دیروز که ظاهرا خواهرم شوهرم رفته بود پیشش که ویزیت بشه، ایشونم گرفتن و خوب شدن و خودشون اسم بردن که به فلانی یعنی من بگن که بیاد و داروهاشم بیاره تا ویزیتش کنم. بعد ما رفتیم و خب لطف کردن. میگم اصلا ماهایی که خیلی از اتفاقات زندگیمون بر مبنای مراودات اجتماعیه من وقتی فکر می کنم که پس مردم معمولی چجوری دارن زندگی می کنن نمیتونم درک کنم. یعنی انقدر زندگی وقتی فکر می کنم سخته با خودم می مونم پس مردم چجوری دارن زندگی می کنن. ولی خب از یه طرفم نگاه می کنم میگم شاید ویژگی های شخصیتی منه که زندگی رو خیلی سخت میگیره. و مردم خیلی راحت دارن با مشکلاتشون کنار میان. ولی من آدمیم که همیشه سخت گرفتم و حالا با وجود تمام سختی هایی که به خودم گرفتم و با وجود تمام معیارهایی که سعی کردم توو زندگیم دنبال کنم البته که هنوزم هیچی نشدم. حالا از این به بعد هم که هیچ اتفاقی نمیفته. ولی نمیدونم. حالا داشتم اینو میگفتم که وقتی رفتیم هم اصلا معطل نشدیم. یعنی تا در باز شد که مریض قبلی بیاد بیرون دکتر وقتی دیدن که پدر من توو سالن ایستاده ان و منتظر هستن بلافاصله منشی رو صدا کردن و گفتن که ما رو راه بندازن. منشی هم یعنی ما به فاصله دو تا مریض اونجا بودیم. مریض سوم ما بودیم که رفتیم داخل و سوژه طبق معمول اون نسخه معروف دکتر د بود که دکتر اصلا تعجب کرد و گفت.. جالبه که من در جریان هم نبودم بابا نسخه ها رو از جیبش درآورد گذاشت روو میز گفت آقای دکتر به نظرتون ما با اینا چیکار کنیم.آقای دکتر گفتن که والا من ایشونو ندیدم از موقعی که برگشتم اینجا ولی اگر ببینمشون حتما بهشون میگم چون روو سربرگ خودشون هم ننوشتن و روو سربرگ بیمارستان و تحت عنوان دانشگاه علوم پزشکی برداشته همچین نسخه ای نوشته و اگر هر اتفاقی برای شما می افتاد شما حق داشتید که پیگیری بکنید. بابا هم گفت آقای دکتر بعد اینکه بچه ام می میرد دیگه می خواستم چیکار پیگیری بکنم. ایشون خیلی واقعا شخص شخیصی هستن و واقعا دارم می گم نه اینکه بخوام برا شما تعریف کنم از جاش بلند شد خم شد و از بابا عذرخواهی کرد که تقصیر من بود که اینجا نبودم بابا گفت شما چیکار کنین تعطیلاته گفت نه به خدا منم تعطیلات تهران بودم ولی تعطیلات نبودم سر کار بودم. شما که نسخه ها رو برا من فرستادین ما توو یه جلسه ای بودیم من توو همون جلسه عکسارو دراوردم و به همکارا نشون دادم و گفتم ببینید که با جون مردم دارن چیکار می کنن. بعد من همونجا پرسیدم که آقای دکتر اگر ما شما رو نداشتیم اگر من مجبور میشدم که این دارو ها رو استفاده کنم من سالهاست جز یه استامینوفن ساده اون هم چند ماه یه بار اصلا دارو مصرف نمی کنم. آهان دکتر گفتش که من اصلا نمی دونم چی بگم. گفتم اقای دکتر چه اتفاقی برای من می افتاد بابام گفتش که هیچی تو رو هم بسته بندی می کردیم مثل بقیه میفرستادیم زیر خاک. یعنی خیلی اتفاق سنگینیه که من مخم هنوز هضمش نکرده. اصلا مرگ مساله نیست. اصلا مساله این نیست که عمر هر کسی هر جایی پر بشه به یه دلیلی می خواد بمیره این اصلا چیز قابل انکاری نیست ولی اینکه شما بیای به دست یک پزشکی که فکر می کنه داره به شما لطف می کنه بعد در یک روز 20 قرص و سه امپول تجویز می کنه برای کسی که سالهاست هیچ دارویی مصرف نمی کنه خب این باعث مرگ میشه. اینو براتون تعریف کردم که یک اتفاق خیلی سنگینی برای قلبم افتاده یعنی واقعا احساس آدمی رو دارم که از مرگ برگشته به خاطر همینه شاید که دارم خیلی ذوق زده این قضیه رو تعریف می کنم ولی خب واقعا متاسفم. یعنی واقعا فکر می کنم چه بچه هایی پدر مادراشونو از دست دادن و چه پدر مادرایی بچه هاشونو از دست دادن و چه اتفاق هولناکی که اصلا نمی تونیم عمقش رو تصور کنیم که توو این بازه یک سال و چهار ماه شده تو این بازه چه اتفاق هولناکی توو کشور افتاده واقعا قلب آدم وایمیسته. یعنی اینا یه چیزایی نیست که من بخوام با نوشتن حسم رو منتقل بکنم. اصلا هم انتظار ندارم بشینین و حرفای منو گوش بدین ولی واقعا لازم دارم که از این روزها این صدا واقعا بمونه و اگر عمری داشتم و اگر ده سال دیگه و بیست سال دیگه زنده بودم واقعا بدونم که به هر حال مجبوریم نسبت به زندگی قدردان باشیم و هرچقدر هم داره بهمون سخت میگذره به هر حال پیش اومده. این زندگی مال ماست ما باید این زندگی رو زندگی کنیم و واقعا توو پست قبلی هم نوشتم نوشتم که قبل عید هی می گفتم که خدایا به فلانی اینو بده به بهمانی اینو بده با این این کارو بکن با اون اونکارو بکن به منم آرامشی از جنس مرگ بده. حالا اگه مردم که مردم اگه نمردم هم واقعا دلم می خواد که آروم باشم. یعنی خسته ام از این همه استرس و بالا پایین و اتفاقایی که می افتن و هیچ کاری از ما براشون برنمیاد. ولی واقعا شب دومی که مریض بودم و عمیقا داشتم به مرگ فکر می کردم خیلی حالم بد بود و واقع احساس میکردم که دارم میمیرم و میگفتم که خب خدا چیزی رو که خواستم بهم داده دیگه مگه همینو نمی خواستم ولی بعدش میگفتم خدایا توروخدا خوب بشم بعد بمیرم. اصلا دلم نمی خواد که پدر مادرم فک کنن که من با یه بیماری مردم یا بخوان برا کسی تعریف بکنن که بچه مون مریض شد و مرد بعد هی دیگه التهاب اینو داشتم که حالا خوب شم بعد توبه می کنم. ولی میگم اصلا خیلی حس.. واقعا مثل آدمیم که از مرگ برگشتم و دوست دارم بهتون بگم که زندگی سخته. به هر حال دنیا بته رنجه. اینو همه مون می دونیم و قرار نیست کسی توو این دنیا آروم باشه. نمیدونم کی به ما گفته که قراره توو این دنیا به ما خوش بگذره یا ما باید آروم باشیم یا ما باید بهترین ها بهمون برسه یا چه و چه و چه یا خودمون رو مقایسه بکنیم مثلا بگیم که چرا اهالی فلان کشور چنین ان و ما چنانیم. نمیدونم اینارو به ما کی یاد داده. به ما که یاد ندادن البته. هر چی هست تقصیر واقعا دهکده جهانی شدنه. ما مثل هیچکس نیستیم هیچکس هم مثل ما نیست. من مثل شما نیستم شما هم مثل من نیستی. هیچکس مثل هیچکس نیست. هر کسی فقط خودشه و هر کسی واقعا فقط نون دلشو می خوره. ببینید یه کتابی هست اسمش پرندگان خارزاره. یه رمان خیلی قطوریه. و چند نسل زندگی رو در خودش جا داده. داستان چند تا زندگی با همه. وقتی توو همین چند روز داشتم فکر می کردم به این کتاب می گفتم خب پس اینارو برای کی نوشتن. وقتی یه نویسنده ای نشسته انقدر زحمت کشیده و چنین شاهکاری خلق کرده منظورش به کی بوده. خب این یعنی همه جای زندگی همینه. همه در هر سطحی اشتباه می کنن. همه در هر سطحی به موفقیت می رسن همه در هر سطحی روزهای بالا و پایینی دارن. من یه جمله معروفی دارم خدایا چرا ما بابا توروخدا ما برگردیم. قضیه از این قراره که من بچه سال بودم ما میریم مسافرت و چون بابا خودش غذا میپزه کم از بیرون غذا میگیریم. ولی نهایتا من خودم زن یه رستوران دار شدم و حالا ما خودمون مشتاقیم که ملت بیان مغازه ما غذا بخورن این که بمونه ... حالا ظاهرا بساط ناهار بوده و در این حین دزد نابکاری شیشه های ماشینو میشکنه و سه تا کیف دستی میبرن. که خب اون موقع کارت و اینا نبوده تو اون کیفا کیف مامان و خاله و خواهرم احتمالا به جز شناسنامه چیز خاصی نبوده فوقش شونه و آینه و کرم دست نهایتا هیچ چیز تووش نبوده. ولی من الان احساس میکنم که اون لحظه قلبم چقدر داشت فشرده میشد. می خوام بگم که ظرفیت محدوده. انقدر ناراحت بودم که فقطط داد می زدم خدایا چرا ما بابا توروخدا برگردیم. بابا میگه هی بغلت کردم هی نازت کردم آخه چیزی نشده دزد چیزی نبرده ولی من میگفتم اصلا خوشم نمیاد برگردیم. از یه همچین اتفاق کوچیکی بگیرید تا بیاید به اینکه یه کسی جلو چشمتون تمام دارایی تون رو بالا میکشه و شما هیچی نمیتونید بگید که تقصیر ما بود چون قراردادی نداشتیم که بتونیم با اون پولمون رو پس بگیریم. شما فرض کنید الان من بگم میلیارد شاید پولی نباشه ولی سال 94 میلیارد خیلی پول بود و ما اون موقع دو میلیارد پول از دست دادیم هنوز جاش پر نشده حالاحالا ها هم پر نخواهد شد و ورشکستگی عظیمیه که خسته مون کرده و ته هم نداره و با این وضعیت هیچ جوره برنمیگرده و خیلی طول می کشه احتمالا تا دوباره ما بخوایم به اون جایی برسیم که سال 94 بودیم ولی میخوام بگم که چنین بالا و پایین هایی چه در یک رمان مثل پرندگان خارزار چه توو زندگی یک بچه عادی در حد دزدیده شدن چن تا کیف دستی و چه زندگی یه آدم سی یا چهل و چن ساله که تمام زندگیمون رفته و جز کاری که می کنیم هیچی نداریم و خب اطافیانمونو نگا می کنیم میبینیم حداقل یه زندگی نرمال دارن. ولی خب چیکار کنیم. میای مرگ بخوای رسم زندگی این نیست میای به زندگی ادامه بدی شرایط طوری نیست که بخوای ادامه بدی. این میشه که آدم کم میاره و قفل می کنه و تنها جای شکری که زندگی ما داره اینه که بچه نداره و یه بنده بیگناه دیگه واقعا آواره نیست. من نمیگم کسی ازدواج نکنه یا بچه دار نشه. نه زندگی ادامه داره ولی ما اصول رو یادمون رفته. مایی که سنی ازمون گذشته خیلی چیزا یاد گرفتیم. وقتی ما بچه بودیم پدرم دوبار ورشکست شده کوچکترین نقصانی در زندگی ما پیدا نشده ولی پدر من سه شیفت کار می کرده تا بتونه از دست رفتگیهاشو جبران کنه. اما همون موقع من مدرسه غیر انتفاعی میرفتم همون موقع کتاب و دفتر و کیف و درس و مشق و کلاس هنر و کلاس تقویتی مون سر جاش بود یعنی اینجوری نبود بیاد بشینه توو خونه بگه من ندارم شما کلاس نرین من ندارم شهریه دانشگاه نمیدم شما دانشگاه نرین. اصول در اون موقع فرق می کرده. الان نیست این چیزا. من هرچقدر دوروبرمو نگاه می کنم نمیبینم اتفاقاتی که در دهه هفتاد میفتاد الان نمیفته. بعد تمام وقت هم شاکی هستیم. (بعدا نوشت: اینجا حرفام شاید کمی بی معنی و ابتر به نظر بیاد. چون من متقابلا مثال نزدم الان چه اتفاقی داره میفته واسه همین اینجا یه خورده بی معنی به نظر میاد ولی خب شده دیگه). تو از جات پاشو. تو یه قدم درست بردار. نمیبینیم خداشاهده. خودمو و شما رو نمیگم. ولی از ساده ترین صول زندگی از یه بهداشت شخصی ساده از یه دروغ نگفتن از یه غیبت نکردن. اینا چیزی نیست که کسی به ما یاد بده. ما باید ایناروبلد باشیم. ولی من به خاطر همینا با همه قطع رابطه ام. همون یه شب عید هم که پاشدم به احترام مادر شوهر رفتم ولی این بلای مریضی سرم اومد هم پشیمونم. من می دونستم اگر برم اونجا مریضی هم نباشه من به خاطر حساسیتم یه بلایی سرم میاد. خب من وقتی اینو میدونم چرا اینکارو می کنم.وضعیت همه ما الان همینه. (اینجا هم فرضم براین بوده که پست قبلی مطالعه شده و پیش زمینه حرفام شفافه). ما میدونیم خیلی چیزا داریم ولی صرف چیزایی می کنیم که نباید. برای غیبت در اینستا و اینترنت وقت و پول داره اما پول خمیر دندان نمیده. بعد ما چه انتظاری داریم از دنیا؟ یه اصلی هست که اگه من و شما حواسمون به خودمون نباشه یکی دیگه میاد کنترلمون میکنه. من خوب نخورم من خوب نپوشم من ادکلن خوب نزنم من زندگی خوب نداشته باشم خب من اگه خودم به خودم نرسم معلومه یه کی دیگه یا یه چیز دیگه میاد زندگیمو کنترل می کنه. (اینجا باز هم حرفام برای این بی معنیه که باز وارد جزئیات و مثال نشدم). میخواید بحث پول بکنید خدا شاهده چیزی که در این مملکت فراوانه پوله. من وارد جزئیات نمیشم من اگه بخوام وارد تجربه های کاری بشم اصلا شاید بلوف زدن گنده گویی و گزاف باشه چیزی نمیگم ولی باور کنید پول هایی هست که فقط ریخته یکی باید بیاد جمع کنه. ولی متاسفانه چون مبنای فکری نداریم مردم ما فکر نمی کنن مردم ما فقط نشستن همدیگه رو با همدیگه مقایسه می کنن و فکر می کنن چون فلانی فلان جاست من هم باید یک شبه به همونجا برسم و این شده مبنای تمام بدبختی های مساحت ایران. شما فلان ماشین سوار میشی منم میرم به هر قیمتی اصلا مهم نیست چه قیمتی شما فلان پرده رو به خونه ات زدی شما فلان مبل رو خریدی منم به هر قیمتی. چرا؟؟؟ مبل مبله ماشین ماشینه پرده پرده است. بله بیاین با من بحث کنین. به من بگین تو از اول دیدی برات مهم نیست. کی ندیده؟ الان بیاین به من بگین بچه های دهه هفتاد  و هشتاد و نود کودومشون زندگی راحت ندیدن. همه زندگی راحت داشتیم. (باز هم اینجا اصلا بحث نکردم و وارد جزئیات نشدم. ولی دونه به دونه میشه مثال زد اون هم فراوان. از همه جا. میشه وارد شد و عینا ثابت کرد که قصور فردی دخیله. ولی واردش نشدم. پس باز شاید خیلی ایرادا به حرفام وارد باشه ولی واقعا نیست). ولی چه کسایی که به خاطر همین چشم و همچشمی ها از مراتب عادی زندگی پایین نیفتادن و به قعر نرفتن. چه کسایی که با یه تفکر درست با یه ایده درست با یه 1+1 دو کرد 2+2 چهار کردن 4+4 هشت کردن جلو نیومدن و به یه زندگی خوب نرسیدن. کم نیست دوروبرمون. ولی عمق رنج من اونجاییه که میبینم لوکس هست ولی تفکر لوکس نداره. تفکر فقیره. قلب مردم ایران فقیره. ما قلبامون فقیره. اصلا بحث میلیون و میلیارد نیست. اصلا بحث سهام و بورس و بیت کوین و این چیزا نیست. ما قلبامون فقیره. ما خالی از عشقیم. ما خالی از دوست داشتنیم. یه کسایی مثل ماها که به یه عمق مطلبی رسیدن خودشونو کشیدن کنار مث من که مراوده وبلاگی و اینستایی ندارم. حتی مراوده شغلی هم ندارم. سپردم دست بچه ها گفتم هر تاجی زدین به سر خودتون زدین. نمیتونی با آدمایی معاشرت کنی که قلبشون خالیه. متوجه زندگی و انسانیت نیستن و تهی ان. من نمیدونم چرا مردم ما اینقدر تهی ان. روزانه با هر نوع ادمی سروکار داریم ولی تهی ان. تهی از دانش منطق احساس ... که اگر اینطور نبود وضعیت این نبود. اگر اینطور نبود قطعا وضعیتمون خیلی بهتر بود ولی چون مردممون مشکل دارن مشکلاتمون هم خیلی زیاده. خیلی حرف زدم. ولی خواستم بگم قدر زندگیاتونو بدونین. به خاطر رنج هایی که توو زندگی دارین ناراحت نشین. زمین بته رنجه و انسان آفریده شده که به فقر یا به بیماری و یا به خوف و رجا در معرض امتحان قرار بگیره. وقتی در معرض امتحان هستید امتحانتون رو بشناسید و سعی کنید از اون سربلند بیرون بیاید. به هر حال زندگی من زندگی منه زندگی تو زندگی توئه و زندگی او زندگی او هستش یعنی درسته در یک زنجیره ای به هم بافته شدیم ولی من اگه مسواک بزنم من اگه هر روز حموم برم من اگه هر روز جورابمو عوض کنم من اگه هر روز ادکلن بزنم از خیلی چیزهای ساده دارم می گم من اگه هر روز کتاب بخونم اهنگ گوش بدم من اگه سعی کنم وقتی دارم با شما حرف میزنم با احترام با شما صحبت کنم همین ها قطره قطره جمع میشه و زندگی خوب رو میسازه وقتی زندگی من خوبه شما میای زندگی منو نگاه می کنی سعی میکنی خوب باشی منم میام زندگی شما رو نگاه می کنم سعی می کنم مثل شما خوب باشم. این باعث میشه زندگی فردی بشه مبنای یک زندگی اجتماعی خوب حالا توو این زندگی فردی و اجتماعی اگر اشتباه می کنیم اگر توو چاله میفتیم اگر هر بلایی سرمون میاد اون شناختی که داریم باعث میشه دوباره خودمونو بکشیم بالا نه اینکه بیفتیم در اون قعر بمونیم. من از خودمون مثال میزنم. همسر من آدمیه که شناخت نداره الان هم افتاده از ده طرفم هم میخوایم بکشیمش بیرون نمیتونیم. حالا ویروس که به کنار. سه شب دعوا داشتیم که میگفت دیگه مغازه رو باز نمی کنم. چه کاریه که من روزی 17 ساعت کار کنم آخرش بی نتیجه و پراز دردسر. سخته بخوای به چنین آدمی بفهمونی که هزار وجه در این قضیه نهفته است و اولا ماهیت و جوهر انسان و مخصوصا مرد کار کردنه. کار نکنی چیکار کنی؟ میخوای کارتو عوض کنی چرا فکر می کنی که فقط این کار سخته و اون کار سختی نداره. هفده ساعت سرکاری اخرش یه چیزی کف دستت میبینی خیلیا هستن ماهانه دشت هم نمیکنن. خب این ادم رو از این طرز فکر از این ناشکری بیرون کشیدن واقعا انرژی آدم رو میخوره. خب الان این آدم رو ول کنم و بگم نمیتونم باهاش زندگی کنم. دوره ایه که خیلیامون که با چنگ و دندون زندگیامونو نگه داشتیم خیلیا هم خیلی راحت مبنای زندگیشون رو از هم پاشوندن و اصلا نمیدونن هم دارن چیکار می کنن. خب اگر سختی سختیه همین سختی رو تحمل میکنیم چیکار داریم اینی رو که عادت کردیم یا راه و چاهشو یاد گرفتیم یا اگه معایبی داره مزایایی هم داره ول کنیم بریم دنبال یه چیز دیگه. بعد کی بوده جدا شده دوباره توو زندگی دیگه زندگی خیلی خوبی داشته. هر زندگی ای مشکلات خودشو داره هر ادمی مشکلات خودشو داره (اینجا منظورم این بود اگر کسی میشنوه و واقعا در مشکله اصلا به فکر فرار نباشه. چون از هم پاشیدن زندگیا شده مث دومینو و طلاق و ازدواجای مکرر بدجور ریشه جامعه مون رو سوزونده). دنبال چی داریم میگردیم؟ دنبال چی داریم میدوییم؟ خوشبختی چیه؟ هیچی. همینه که الان سلامتیم زنده ایم نشستیم اینجا و وقتمون اونجوری که دلمون میخواد میگذرونیم. کی میگه خوشبختی یه چیز خیلی آنچنانییه؟ بله بازم میگم ممکنه ته ذهنتون رژه بره که نفسم داره از جای گرم بلند میشه ولی خیلی روزا نفس منم سرد بوده. خیلی روزا منم آه سردی کشیدم که شاید هیچ آهی اون روز سردتر از آه من نبوده. ولی وقتی تحمل می کنی وقتی خودتو میشناسی وقتی دوروبرتو میشناسی و وقتی سعی می کنی بسازی اون موقع است که میتونی بیای با ادعا حرف بزنی. بیا به منم بگو بیا برو  وضعیت فلانی رو تحمل کن. اگه مثال عینی از روزهایی که گذروندم نیاوردم. ولی ختم کلامم این باشه که سعی کنید خوب و لوکس زندگی کنید. همه مون خوندیم داستان مردی رو که روایت میکنه دوستم حقوقشو که میگرفت تا نصف ماه کلشو میداد سیگار برگ می کشید بعد نصف ماه هم با فلاکت زندگی میکرد ولی من سعی میکردم با فکر خرج کنم و پس انداز کنم و بد ته زندگیم داشتم فکر میکردم اون خوب زندگی کرده یا من خوب زندگی کردم خب معلومه اون خوب زندگی کرده. نمیگم هر چی داریم امروز خرج کنیم. باید پس انداز کنیم. باید پشتوانه قلبی منطقی احساسی داشته باشه و اینارو باید خودمون بسازیم. من باید کتاب بخونم شعر بخونم اهنگ گوش بدم بسته به خلقیات خودم. ممکنه دوستی ماهیتا مذهبی باشه. مسجد میره قران میخونه نماز می خونه خودشو اونجوری میسازه. یکی هست مثل خواهر من دائم پای تلویزیونه. و روحیه اش اونه. وقتی میخواد حرف بزنه انقدر براتون از فیلم و مستند و موزیک ویدیو مثال میزنه ادم تعجب میکنه. ولی ماهیتا اونه. مهم نیست علاقه و سلیقه و فرهنگمون چیه. مهم اینه علاقه و سلیقه ای داشته باشیم و خودمونو با اون بسازیم و با اون ها تعریف بشیم. اینها رو بشنوید و بخونید و منتشر کنید. و سعی کنیم همدیگه رو راهنمایی کنیم. وقتی ایسنتارو میبینم میگم این انرژی ها چجورای دیگه ای که نمیتونه صرف بشه. چه ساخته هایی که نمیتونه دربیاد. ولی خط عوض شده. شده فان و اخبار و خاله زنک بازیهایی که به هر حال اینجوری شده. ولی امیدوارم و قلبا دوست دارم که انقلابی رخ بده. در بطن این انقلاب این مریضی از روی زمین بره. نمیدونستم انقدر سخته. دیده بودم که سخته ولی چون low روحیه ام خیلی بهم اثر کرد و امیدوارم هیچکس مریض نشه و این مریضی به یه نحوی.. واقعا از خدا میخوام میگم اگر قراره معجزه قرنت رو به ما نشون بدی واقعا این مریضی رو در کمترین زمان ممکن بی اثر کن و از بین ببر بذار مردم به زندگی عادیشون برگردن. به هر حال زندگی سخت هست اگه ما حواسمون به زندگیمون نباشه ما اگه نخوایم و نتونیم کاری با زندگیمون انجام بدیم یه چیزی مثل سیل زلزله یا کرونا میاد زندگی ما رو به بازی میگیره. پس چه بهتر که اختیار زندگی خودمون رو خودمون به دست بگیریم آهنگ گوش بدیم کتاب بخونیم از اخبار فاصله بگیریم چون نمیدونیم به نفع کیه به ضرر کیه. من کتاب زیاد هم نخوندم. مثلا پرندگان خارزار رو چندین بار خوندم. و هر دفعه که میخونمش چیز تازه ای ازش یاد میگیرم. خیلیا کتاب فلسفی منطقی جامعه شناختی یا روانشناختی میخونن. ولی من مثلا با کتابی مثل دروغگویی روی مبل نتونستم رابطه برقرار کنم. خیلی کتابا سلیقه مون نیستن. ولی مساله اینه کتاب بخونیم. آهنگ گوش بدیم. این هم سلیقه است. آهنگ گوش بدیم و کتاب بخونیم چون به شناختمون از زندگی کمک میکنه. و باید سعی کنیم انسان خوبی باشیم. فارغ از اینکه اطرافیانمون کی هستن یا چه می کنن ما باید انسان خوبی باشیم. البته نتیجه اش شده عزلت نشینی و قطع مراودات. ولی همون اندک زمانی که ارتباط دارم با دیگران هم سعی میکنم انسان خوبی باشم. چون به نظرم اگر من خوب باشم دنیا هم جای خوبی برا زندگی خواهد بود. عشق بورزید. نفرت رو کنار بگذارید. به منفورترین انسان های زندگی تون هم عشق بورزید. چون درمانه. یعنی محبت کردن خوب بودن اینا برای زخمای زندگی امروز ما مرهمه. بذارید که زخمای زندگی امروز خوب بشه. دعا کنیم که کرونا از زمین بره و دعا کنیم که هیچقوت دیگه هیچ بیماری ای اینجوری یقه بشر رو نگیره. ما از خیلی چیزها هنوز خیلی فاصله داریم. درحالیکه زندگی رو مریخ داره ساخته میشه و اصلا نمیدونیم کجای دنیا چه خبره و کجای هستی چه اتفاقی داره میفته نشستیم میگیم با عشق ورزیدن رو زخمای زندگیمون مرهم بذاریم یه خورده چیپ و پوچه از یه زاویه دیدی. ولی از یه زاویه دید هم خب من کاری از دستم برنمیاد. من نهایت کاری که میتونم بکنم اینه که امیدوار باشم. قبلا هم نوشتم هر کی منو میبینه میگه وای شما چقد پر از انرژی مثبتین درست توو همون روزی که میگم خدایا به هر کی هر چی دادی دستت درد نکنه به منم یه مردن عنایت کن. توو همون روز همه میگن کاش ما هم انرژی مثبت شما رو داشتیم. این به خاطر اینه که سعی میکنم حالا آدم غصه داره درد داره رنج داره مشکلات داره ولی سعی میکنم واقعا وقتی کسی منو میبینه ... این که من از خدا مرگ خواستم هم از سر ناامیدی و آچمز بودن و نتونستن نبوده که چون کاری ازم برنمیاد بمیرم. نه . این بوده که فکر می کنم هر کاری که لازم بوده کردم. اگر دیدگاهی به مرگ داشتم از این زاویه بود که هر کاری که تونستم کردم پس وقتی دیگه هیچ کاری از دستم برنمیاد ... ولی از طرفی هم میبینیم که هرچقدر هم زندگی سخت باشه و هرچقدر هم خسته باشیم کافیه یه کم به زندگیامون برسیم و حلقه های اول رو درست کنیم . اینکه حموم بریم عطر بزنیم و سعی کنیم زندگیمون توو اتاقامون یه شکل و رنگ خوبی داشته باشه قطعا باعث میشه اتفاق های دیگه هم پشت بندش بیفته. نمیدونم تجربه کردید یا نه. ولی من بارها تجربه کردم. وقتی واقعا از ته قلبت میخوای.. اگر به صلاحمون باشه.. گاهی دوست داریم یه اتفاقی بیفته ولی نمیفته چون به صلاحمون نیست سال ها بعد میفهمیم اگر اون روز اون اتفاق می افتاد زندگی ما آنچنان به فنا می رفت که خودمون میموندیم. اون روز اون اتفاق نیفتاده و تو امروز میفهمی چرا اون روز اون اتفاق نیفتاده. پس بیایم اگر چیزی از خدا میخوایم اولا چیزهای خوب و زیاد بخوایم در حد خدایی خدا. و دوم اینکه پشت بندش توو پرانتز بذاریم چیزی رو بهمون بده که به صلاحمون هست و چیزهایی که حتی به مخیله مون راه پیدا نمیکنه ازمون دور کن. به قول مادر بزرگم نظره گلمین بلالرده ان.. یعنی بلاهایی که ما حتی نمیتونیم فکرشو بکنیم خودت نجاتمون بده و حفظ بکن و دور نگه دار. الهی آمین! براتون هزار چهارصدی سرشار از زندگی هزار چهارصدی سرشار از سلامتی و هزار چهارصدی سرشار از حال خوب در هر ثانیه از خدا آرزو می کنم چون چیزی که از سرم گذشته بهم نشون داده که کاش از لحظه لذت می بردم و خب دارم سعی میکنم به این جهت برم و اگه همین الان حالم خوبه همین الان حالم خوب باشه حالا اینکه فردا صبح قراره چه اتفاقی بیفته اصلا شاید فردا صبحی وجود نداشته باشه. اگر قراره فردا صبحی برسه امیدوارم بهترین فردا صبحی باشه که تا حالا دیدم و اگر هم قرار هست نرسه بهتره که همین الان رو به زیبایی بگذرونیم. خیلی شد. خیلی خیلی زیاد شد. اصلا نمیدونم گوش میدید و براتون مهمه یا نه... ولی چیکار کنیم اگه با شعر تمومش نکنیم؟

کار سختی شد که همزمان یه شعر پیدا کنم و کمی زمان بر هم شده اینجا.

صدای توست که غمگین است؟ صدای توست که می لرزد؟
ببین عزیز! ببین! این دل برای توست که می لرزد!
دروغ نیست اگر گفتم تو مرد عشق نخواهی شد
که دست های تو یخ کرده و پای توست که می لرزد!
و من همیشه همین بودم و من همیشه همین هستم
بهار شعر من از سوز هوای توست که می لرزد
نگاه کردی و خندیدی بهانه ی تو فقط این بود:
 دلم به خاطر گیسوی رهای توست که می لرزد
ببند و بند دل من را دوباره پاره نکن با تو!
دلم کبوتر هرجا نیست، برای توست که می لرزد
قبول! راست اگر گفتی، بدان که دخترک شعرت
به پای توست که می ماند، به پای توست که می لرزد
نغمه مستشار نظامی

قرار بود اینجا تموم شه ولی نشد چون قرار بود از دوستام تشکر کنم ولی پاک یادم رفت انقدر که حرف زدم.

جا داره اول تشکر کنم از هاتف که وقت و بیوقت پیام میگذاره و شرمندم می کنه مثل یه دوست خوب. دوست خوبم دست گلت درد نکنه.

یاقوت جان! دلم برای توست که میلرزد عزیزم! قربونت برم. انرژی خیلی زیادی قطعا از دعاهای خیر تو میگیرم. و در خلوتم هم به یادت هستم ما اصلا همدیگه رو نمیشناسیم و هیچی در مورد هم نمیدونیم ولی فقط می دونیم که دوست هستیم و دعاهامون انرژی هایی داره که باید به همدیگه برسه.

محبوبه جان! اگر نیستی هم دوستت دارم عزیزم و دوست داشتم که به هر حال وبلاگت رو مینویشتی ولی نمینویسی.

فاطمه جان! عزیزم! وبلاگت رو دوست دارم و میخونم و حالا اگر نظری نمیذارم برای اینه که واقعا در حد نظر گذاشتن نیستم در سطح وبلاگ ولی همچنان پیگیر مطالبت هستم.

حامد عزیز! دوست بزرگوار! آشنایی با شما یکی از اتفاقات خوب بیان هست خیلی کم مینویسی ولی من خیلی چندباره مطالبت رو می خونم.

هیچ عزیز! دوست گرانقدر! کمتر مینویسی ولی ما دوست داریم بیشتر بخونیمت. فکر می کردم که اتفاقات خوبی بیفته ولی میدونم که خب به هر حال در بستر جایی مثل بیان نمیشه منتظر اتفاقات خوب بود

برم نگاه کنم تقلب کنم که کسی از قلم نیفته.

دوست عزیزی بدون اسم کامنت میذاره. از ایشون هم ممنونیم که مطالب رو می خونن و همراه ما هستن.

سجاد عزیز! اگر وبلاگم رو میخونی و صدام رو میشنوی پیگیر صفحه ات هستم و همچنان از آهنگ ها لذت میبرم حالا هرچقدر دور هرچقدر دیر اشکالی نداره.

یاسی جان! مامان گل! چطوری عزیزم؟ دخترات چطورن؟ انقدر کم ننویس و ما رو چشم به راه نذار ولی میدونم که بیشتر مجبوری مراقب دخترای گل ما باشی. ما خاله ایم دیگه به ما هم میرسه دیگه؟ روشونو ببوس عزیزم.

دوستانی هستن که دنبالشون می کنم و دنبالم میکنن ولی خب شاید همدیگه رو نشناسیم. اگر هر کودوم از عزیزان صدامو میشنون احترام تمام قد بابت اینکه اگر ویس رو تا اینجا شنیدید و گوش دادید.

دوست عزیزی هستن جناب آقای دکتر بزرگواری که اگر صدام رو میشنون جا داره از ایشون عذرخواهی کنم تشکر کنم و از ایشون و از این دکتر عزیزی که منو نجات داد و همه پزشکانی که به هر حال برای مملکت زحمت میکشن حالا اگر چه داخل پرانتز این عزیزان بغل دستی رو هم داشتیم و به هر حال بارها و بارها نیششون رو نوش کردیم ولی خب دکترهایی هم هستن که زنده مون نگه داشتن. دکتر جان از شما هم سپاسگزارم.

دیگه کی؟!

خب RT و RV رو از قلم انداختم. از این دوستانم هم ممنونم.

فکر نمی کنم تا اینجای وویس کسی همراهی کنه ولی این همه کلمه خوندنش سخت تره. وویس رو شاید پاز کنید برید بیاید و یه وقتی بقیه اش رو گوش بدید. ولی دوست داشتم که از همه دوستانم تک تک تشکر کنم. از این که هستید. از اینکه همراه وبلاگمید و از اینکه همراه منید. خیلی وقت ها میشه خیلی برنامه ها میذارم که هی مرتب شعر بذارم یا مرتب مطلب براتون وویس کنم یا همچین چیزهاییکه بتونه انرژی بده ولی نمیدونم اصلا آدم یه وقتایی یه برنامه هایی میچینه بعد همه رو میذاره کنار. نمیدونم واقعا دوست دارم با وبلاگم چیکار کنم رو نمیدونم. ولی میزان شعرخوانیم هم کم شده و تمام اینها اثرات ورشکستگیه. دعا کنیم هر جور شکستگی ای هست توو زندگیمون بند بخوره و بتونیم سلامت تر شادتر پرانرژی تر و پر از انرژی مثبت تر به زندگیامون ادامه بدیم. اگر هر جور دوست داشتید، اگه کامنت گذاشتیذ بذارید. اگه یه موقع وویسی ضبط کردید خب بدید گوش بدیم برام لینک کنید منم صداتون رو بشنوم و دور هم چرخ وبلاگهامونو بچرخونیم. خیلی دوستتون دارم. مراقب مهربونیاتون باشید. خدانگهدار.

موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۰/۰۱/۱۶
معصو مه

نظرات  (۸)

کاش می شد صداتو دید!!❤❤💋💋

رفتم سراغ هندزفری😉😉

پاسخ:
فدای چشمات عزیزم💋💋💋
ببخشید سردرد دادم

فدای بغضت عزیز جانم💔😔

دور از جونت ...زنده باشی

قصور پزشکی و بی وجدانی برخی پزشکها تمومی نداره ...قسم نامه سقراط فقط لفظ هست و تمام ...البته برای عده ای ..ـ

 

برم ویس ۲

 

پاسخ:
خدا همه مونو به راه راست هدایت کنه🤲🙏
🌹❤

 

همچنان به زندگی لبخند بزن بالاخره یک روز زندگی از ناراحت کردنت خسته میشه ...

 

....

 

حرفات رو هنوز دارم میشنوم ...دارم فکر میکنم ...

 

....

 

پاسخ:
ممنونم از لطفت
به هر حال زندگی قوی تره تا من کی یاد بگیرمش باهاش کنار بیام

آدم به یک سنی که میرسه توقع داره به آسایش برسه چون خودش رو مستحق این شایستگی می دونه اما دریغ که زندگی و این دنیا شایستگی سرش نمیشه ...

 

استوار و محکم بمانی بانو جانم ...

پاسخ:
نکته متین و قوی ای بود.
شما هم بانوی مهربانم.
یکی از بچه هاام چن روز پیش نوشته بود از یه جایی به بعد ادم به این قابلیت میرسه بدون تلاش کسب کنه.
ولی من دست کم ندیدم. پس همچنان صبورانه پاشنه ورکشیده پیش میریم 
تا یار که را خواهد و میلش به چه باشد... 
بازم بابت سردرد ببخشید
❤❤❤💋💋💋🌹🌹🌹

سلام اولا ممنون که اول صبحی با این ویسهای قشنگ صبحمون رو ساختی و ممنون از نکات قشنگی که توی ویسهات بود

بعدش میخوام بگم که خیلی خوشحالم که حالت بهتره و ایشالا این تک سرفه‌ها و صدای گرفته هم بزودی خوب بشه و بقول مادر بزرگ ایشالا که خدا مارو از " عقله گلمین بلالردن" حفظ کنه( درست نوشتم؟)

واینکه برا هر قسمت از ویسها میشد یه کامنت گذاشت ایشالا که یادم مونده باشه چی میخواستم تو هر بخشش بگم

متاسفانه زندگی همونقدر سخت و ناراحت کننده شده که دیگه حرفی نمیشه گفت در موردش ولی بقول یکی که گفته بود : زندگی شاید اون جشنی نباشه که انتظارش رو داشتی ولی حالا که بهش دعوت شدی زیبا برقص

هممون نقصهایی داریم هممون ضعیف هستیم هممون اشتباه میکنیم ولی باید قبول کنیم این ماهیت زندگیه و همدیگه رو با همین کاستیها باید بپذیریم و روز به روز قوی تر بشیم نه اینکه با کوچکترین تغییر و ناملایمتی جا بزنیم و ناامید بشیم

ممنون از شعر زیبایی که خوندین که مثل همیشه سلیقه‌ی شعرتون عالی بود

ممنون که من و چندتا از دوستای دیگه رو مورد لطف قرار دادین و باعث افتخاره که شما وبلاگ ما رو میخونی

یادم نمیاد دیگه میخواستم چی بگم چون موقع گوش دادن ویسها خیلی حرفها به ذهنم اومد بزنم ولی الان یادم نمیاد

ایشالا که همیشه خوب و خوش و سلامت باشی در کنار همسر و عزیزانت و همیشه صدای گرمت و نوشته‌های خوبت رو بشنویم و بخونیم

آهان یادم رفت اینو بگم احساس میکنم آدم حساسی هستی که به ریزترین چیزها تو زندگی اهمیت میدی و برات تبدیل به دغدغه میشه ، میخوام بگم تمرین کن این حساسیت رو در خودت کمترش کنی و یاد بگیری که رها کنی و بعضی چیزها رو دایورت کنی اینجوری راحتتر میپذیری و راحتتر کنار میای

البته جسارت منو ببخشین بقول دوستان من در اون حد نیستم که پیغامی بدم:))

 

پاسخ:
سلام دوست خوبم
آخری رو اول بگم. این چه حرفیه. ممنون که گوش دادی و نظر نوشتی.
 اره واقعا همینطوره. ۴۱ ساله موفق نشدم ولی بیشتر دارم راجع بهش سعی میکنم. چون فقط حساسیته و باید یاد بگیرم سیخونکای زندگی حساسیت نباشه. ببینم بالاخره موفق میشم یا نه. البته سعیم بیشتر باعث شده از حساسیت زاها فاصله بگیرم تا یادشون گرفته باشم. مفر درواقع 😂😂😂.

ممنون که اول صبحی لطف کردی و وقتت رو صرف صدا و سرفه های من کردی.
امیدوارم بتونم با مطالب بهتری خدمت برسم.

بله. درست گفتی. الهی آمین. خیلی الهی آمین.
اول رفع و رجوع کرونا و بعد کم شدن بیماری ها بطور روز افزون. زندگی انقدر نابسامان هست که آدم ندونه بیماری رو کجای دلش بذاره. البته که منشا اصلیش روحه. ولی امیدوادم یاد بگیریم طوری با دردامون کنار بیایم که بیمار نشیم. 
هزار الهی آمین.

در مورد قوی تری شدن هامونم هزار الهی آمین. واقعا به اموختن شناختن و قوی شدن از این راه نیاز داریم.

امیدوارم شما هم همیشه سرسلامت و شادکام و قوت قلب اطرافیانت باشی.

باز هم از حضورت توجهت و نظر لطفت ممنونم. 

و برای ویس یکی مونده به آخر 😉😉

 

 

❤❤❤❤❤❤❤❤💚❤❤💚💚💚💚💚❤❤❤❤❤❤

 

جز نقش ِ تو در خیال ِ ما نیست / جز با غمت اتصال ِ ما نیست

 

🍀🍀🍀🍀

تـو را بـرای

وفـای تو دوست می دارم!

🍀🍀🍀


برایم کتابی بخوان

کتابی که هر واژه اش عطر مخصوص دارد

و هر صفحه اش ابتدای بهار است

و هر فصل آن، شاخه ای از رسیدن

کتابی که بوسیدنت را

به باران بدل می کند

و خندیدنت را

به دریای آرام..

برایم کتابی بخوان با سرانگشت هایت...

🍀🍀🍀🍀🍀
تو

نیستی که ببینی

چگونه عطر تو در عمق

لحظه ها جاری است

چگونه عکس تو در برق

شیشه ها پیداست

چگونه جای تو در جان زندگی سبز است

هنوز پنجره باز است...

🍀🍀🍀🍀


سبز آبی کبود من!
باور کن
همه ی دنیا فقط تویی
و برخی دوستان
بقیه هم تکراری اند...

 

🍀🍀🍀🍀

 

قربون محبتت ...ممنون دوست دوری که از هر نزدیکی و آشنایی نزدیکتری  و آشناتر .🌹🌹🌹

پاسخ:
😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍
چقد زحمت کشیدی عزیزم
چقد قشنگ بودن
دسستت طلاا 
چسبید
..
دوست دارم که تو را جای دهم در دل خویش🕹
تا حفاظت کنم از داروندارم ای دوست
❤❤❤🌹🌹🌹

3

سلام و درود معصومه خانوم عزیز 

 

ویس‌های اشعاریت رو دوست دارم و گوش میدم !

این درددلِ 55:19 دقیقه‌ای رو هم گوش کردم اونم شاید بخاطر این بود ک با بغض شروع کردی ولی هم زیاد بود و هم منسجم نبود و از خیلی موضوع‌ها تجربه‌وار حرف زدی ک حداقل بدرد منِ مخاطب معمولی نمیخورد (بهرحال ـ خودم خاستم ک گوش بدم و پشیمون هم نیستم) ممنون 

فروغ هم مطمئن بود ک صداست ک می‌ماند ولی من شخصن چنین اعتقادی ندارم ، حتا مکتوبات هم همیشگی نیستن و نمانده اند ولی شانس استفاده کردنشون بیشتر از ویس هست (شاید هم اشتباه کنم)

یاد خاطره‌ای هم افتادم 

موسس روزنامه کیهان عبدالرحمن فرامرزی روزهاى یکشنبه  در صفحه 3 روزنامه ب بررسى و تحلیل شرایط روز مى‌پرداخت و روزهاى سه‌شنبه هم در رادیو مسائل روز کشور و جهان را تحلیل مى‌کرد .
مطالبى ک در رادیو عنوان مى‌شد ب مراتب تندتر و انتقادى‌تر از مقاله‌هایى بود ک در روزنامه مى‌نوشت .
روزى از دکتر پرسیدم : چرا مطالبى ک در رادیو مى‌گویید را در روزنامه نمى‌نویسید تا تعداد خوانندگان بیشتر شود ؟
وى نگاهى سفیه‌اندر عاقل ب من انداخت و گفت : رادیو حرف است و حرف هم باد هوا . اما چیزى ک مى‌نویسى سند مى‌شود و تا ابد قابل استناد است .
 

امیدوارم ک زندگی روزهای خوش‌اش رو ازت دریغ نکنه و آرزو میکنم ک آرامش مهمون و یار همیشگی‌ات باشه ! 

پاسخ:
سلام و درود متقابل بر شما
همراهیتون‌مایه منت و مباهاته 
..
البته که همه چیز فانیه و سوال عنوان هم تاکیدی بر این مطلب بود
..
من فایل متنی این صوت رو هم مکتوب کردم به دلایلی ولی خط گفتگو اگرچه شاخ و برگ داره اما سمت و سوش دو تا مطلبه و به دلایلی صوتیش رو منتشر کردم که ناشی از شناخت چند نفر مخاطب خاص و عزیزمه.
...
امیدوارم آرزوتون در حق تمام انسان ها برآورده باشه. الهی آمین.
از حضورتون مجددا ممنونم. 

سلام معصومه جان 

از اون وقتی که این پست و پست قبلی رو نوشتی هی میام یکمیش رو میخونم و میرم و بالاخره الان موفق شدم همه رو بخونم :) 

شعر که میزاری سریع میخونم و لذت میبرم:) اما خوندن متن طولانی یکم زمان برد. ناگفته نماند من برعکس خیلیا عاشق خوندن پست‌های طولانی هستم 😁

 

اول اینکه خیلی متاسفم که مریض شده بودی :( خیلی ناراحت شدم خوندم. تو پست قبل نوشته بودی مجبور شدی بدی خونه‌ی مادر همسرت و روبوسی:| خوب چرا عزیز من ... نمیرفتی... هرکسم میخواست ناراحت بشه میشد

 ولی خوب خوشحالم که بالاخره خوب شدی و حالت رو به بهبوده و از دست تشخیصات بی‌سوادانه‌ی دکترا هم جون سالم به در بردی ایشالا هیچ وقت دیگه هیچ بیماری و سختی‌ای برات پیش نیاد.

 

ممنونم از لطفی که بهم داشتی :) 

با وجود وقتی که دخترا ازم میگیرن، خیلی برام لذت بخشه که یه وقتی باز کنم و بیام اینجا سراغ خوندن و نوشتن 

❤❤❤

پاسخ:
سلام مهربونم
ممنونم که توجه داشتی و خوندی 
اره. اشتباه از خودم شد. ولی شکر خدا به خیر گذشت.

خدا حفظشون کنه.
هرچقدر دوست داشتنی باشه باز سخته. خدا قوت روزافزون بده.
💋💋💋❤❤❤🌹🌹🌹🙏🙏🙏

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی