خاکستری رها در باد

...بیا شویم چو خاکستری رها در باد ... من و تو را برساند مگر نسیم به هم...

خاکستری رها در باد

...بیا شویم چو خاکستری رها در باد ... من و تو را برساند مگر نسیم به هم...

چمدان دست گرفتم که بگویی نروم؛ تو چرا سنگ شدی راه نشانم دادی؟؟؟؟

طرف دلتنگ همیشه ما بودیم...ایلهان برک

گفتم به خویش، دردِ مرا چاره می‌کند
پلکی نگاه بر منِ آواره می‌کند
از قاصدان سراغ گرفتم؛ گریستند!
گفتند: "نامه‌های تو را پاره می‌کند"
حسین دهلوی

زخم را پنهان کن حتی از خودت
جز نمک در مُشتِ دنیا هیچ نیست

آرزوهای کوچکی دارم...

دوشنبه, ۱۳ مرداد ۱۳۹۹، ۰۱:۴۱ ب.ظ

اسکار پرتکرارترین جمله هم می رسه به "کاشکی دوستت نداشتم"...

دانلود

***

 
اوائل اینطور نبود که ...
اوائل عاشقانه هایم را برای تو می سرودم
بعد ها اما
فقط عاشقانه سرودم ...
اوائل نت های موسیقی که اوج می گرفتند، خیال تو هم اوج می گرفت ...
بعد ها
نت های موسیقی همیشه در اوج ماندند ...
اوائل وقتی چیزهایی را میدیدم که تو دوست شان داشتی، یادت می کردم، مثل باران ...
بعد ها
فقط چیز هایی را میدیدم که تو دوست شان داشتی، مثل باران ... آسمان اما
لجوج بود، خودم می باریدم ...
اوائل اینطور نبود که ...
اوائل اسمت را که می شنیدم، جانم به لبم می رسید
بعد ها
اصلا جانی نداشتم که بخواهد به لبم برسد ...
اوائل فرق داشت ...
اوائل دلم که می گرفت، صدایم هم می گرفت از گریه ...
بعد ها
دوستانم مرا با صدای گرفته ام می شناختند...
اوائل قرار گذاشته بودیم فقط روز های تعطیل سیگار بکشم
بعد ها
خوردیم به تابستان ...
شرایط عوض شد وگرنه اوائل اینطور نبود که ...
اوائل روی تخت خوابم که می افتادم، فکرت رهایم نمیکرد
بعد ها
از تخت خوابم بلند نشدم
اوائل آرام جانم بودی
بعد ها
دردت به جانم بود
اوائل دوستت داشتم
بعد ها
چیزی جز دوست داشتنت نداشتم
اوائل من بودم
بعد ها
تو شدم
حالا را نبین
اوائل
اینطور نبود که
این اواخر
اینطور شد
..
سجاد شهیدی
***
 
خب من عشق را جورِ دیگری می دیدم...
از اولش هم همین طور بودم!
این که مثل یک دکمه ی شُل به پیراهن کسی آویزان باشم را دوست نداشتم؛ این
که مثل تابلوی راهنما مدام یادآورِ باید و نبایدی باشم را؛ دوست
نداشتم... این که...!
من می خواستم با هم عبور کنیم؛ گاهی حتی پس و پیش؛ اما در ‏حرکت...

من ‏ایستادن  را قبول ندارم، من درجا زدن  را دوست ندارم، من از هر آنچه
که او را از رفتن باز می دارد، بیزارم؛
می خواستم قایق نجات باشم، بال پرواز باشم،  چراغ روشنی که از هر جای
تاریکی نگاه کند می بیند اش...
می خواستم هر جا ایستاد و خسته شد، نوک قله را نشانش بدهم و سرخوشانه پا
به پایش بدوم، حتی اگر خودم به هیچ جا نرسم...
هیچ وقت تصاحب کردن را یاد نگرفتم!
این که بروی با چنگ و دندان یک کسی را مال خودت کنی، یک چیزی را به خودت
ببندی، دست کسی را تنها برای آن بگیری که فرار نکند؛ مگر نه اینکه هر کس
تنها به  خویشتنش  تعلق دارد، پس ‏جنگ  برای چه؟!
آدمیزاد بخواهد دلش به ‏ماندن باشد هزار فرسخ هم دور شود، باز هم مانده است...!
وقتی کسی را دوست داری،
باید از خودت بدانی اش...
آدمیزاد مگر برای داشتن خودش میجنگد؟!
من بلد نیستم بجنگم،
سخت ترین روزها را فقط گریه می کنم و فکر می کنم لابد دلش جای دیگری ست و
آدم نباید دنبال رفتنی ها بدود...!
باید بنشیند پشت در و یواشکی ‏گریه  کند...
من با بند بند وجودم ‏دوسَت می دارم  و سیاست و حساب و کتاب و روانشناسی
و تاریخ و جغرافی را هم دخالت نمیدهم...
من فقط زندگی می کنم و زندگی هم بالاخره یک جا تمام می شود.
بگوییم دوستت دارم و بنشینیم به تماشا، بگوییم دوستت دارم و دست و پا
نزنیم، اشک و لبخندمان را بغل بگیریم و همه چیز را صبورانه بسپاریم به
زمان...
چرا که زیر آسمان برای هر چیز زمانی ست...
حالا بعضی وقت ها یک چیز کوچکی توی قلبم خسته است، دلش مهربانی می خواهد،
بعضی وقت ها بیخودی تند تند می تپد و تقصیر هیچ کس هم نیست؛ بیخودی
دیوانه می شود و دلش کرور کرور لحظه های بی دغدغه ی عاشقانه می خواهد؛
دلش می خواهد می توانست بگوید:
"مسافر کوچولو، شازده کوچولوی من،
یا بیا و کنارم بمان، یا این دخترکِ مغرورِ گل به دامنِ بهانه گیر را
باخودت بردار و ببر گوشه ای با عشق گم و گورش کن"..
محسن حسینخانی
موافقین ۳ مخالفین ۰ ۹۹/۰۵/۱۳
معصو مه

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی