عشق آنگونـه که میدانم و میـــدانی نیست...
دریافت
مدت زمان: 1 دقیقه 26 ثانیه
شبیه دورترین شهر بعدِ اسکله ها
کسی نوشت ترا پشت خط فاصله ها
درخت های جهان میز و صندلی شده اند
کی از بهار خبر می دهند چلچله ها
نوشتی: عاشق «دِه چشمه»ام که در باران...
هوای تازه ی اسفند؛عطر سنبله ها
تو کی به آخر این قصه باز می گردی
که خوب خوب شود زخم این گله ها
چهار هفته به ویرانگری می اندیشم
شبیه مردن شهری به دست زلزله ها
مچاله می شوم و مثل نامه ای از بغض
مقدْر است بمیرم کنار باطله ها
نوشته اند که:_ هرگز تو بر نمی گردی
و زیر اشک فرو می روند اسکله ها.................................................
آزاده نیکویی
ماه من!
نشانی قلبت را هرگز از یاد نبرده ام
فرسنگ ها هم که دور باشی
هوایت که به سرم بزند
می نشانمت کنار رویا هایم
دست های دلواپسم را
قفل می کنم به بودنت..
"تو"
همان جان منی
که گاهی می رسی به لبهایم...