یه خلوت آروم چیه؟! اونم نداریم...
جمعه, ۳ بهمن ۱۳۹۹، ۱۰:۰۲ ب.ظ
شعر جوشید و بر زبان آمد، از گلو استخوان درآوردند
شعر من بافههای ذهنم نیست، زخمهایم زبان درآوردند
آهِ مستانهام که بالا رفت، باده از آسمان شب بارید
مردمِ بسته چتر وا کردند، عاشقان استکان درآوردند
می نویسم، اگرچه میدانم شعرها نانوشته ناب ترند
حرفهای دلم تباه شدند، تا سر از این دهان درآوردند
خواستم با سکوت و دمنزدن، حرمت دوستی نگه دارم
دشمنان زیرکانه از دهنم، "شِکوه از دوستان" درآوردند
دشمنیهای دوستان اینسو، دوستیهای دشمنان آنسو
دوستان دشنه در دلم کردند، دشمنان داستان درآوردند
زیر آوار درد های خودم، مدّتی مرده بودم اما باز
دستهای تو از دل آوار، جسدی نیمهجان درآوردند!
محمد رضا طاهری
۹۹/۱۱/۰۳
به یک توانایی رسیدم که شعرهایی که مینویسی رو با صدای خودت کاملا میتونم بشنوم :)
عادت من به تند خوندنه همینکه شروع میکنم میگم نه،بانو جان خیلی با طمانیه میخواند، آرامتر یاقوت ...!:)
زنده باشی
کیف کردم از شعر