که درد؛ مصلحتی پوچ بود و بی تاویل...
يكشنبه, ۲۴ اسفند ۱۳۹۹، ۱۱:۰۹ ب.ظ
سلام پیک بشارت به سمت آرامش
نوید از رگ گردن به ما مقرب تر
برای ذبح نفس های من خوش آمده ای
بریز آتش خود را به روی خاکستر
مرا ببر به فراسوی دردهایی که
عمیق ریشه دوانده درارتفاع تنم
سرم کتیبه ی رنج و عذاب و بی تابیست
ببر مرا به جهان بدون تن _وطنم_
گریز می زنم از انسداد چشمانم
به بی قراری این لحظه های پایانی
وداع می کنم از هر که عاشقش بودم
سکوت می کنم از شدت پریشانی
درخت خشک خزان دیده ی زمستانم
تمام ثانیه هایم قرین بدحالیست
تکیده خوشه ی بی رنگ آرزوهایم
که شاخه شاخه ی رگهای من پراز خالیست
ضمادهای تنی با جراحتِ جسمم
دوچشمِ ماتْ به امن یجیبِ بی تاثیر
صدای مضطربی داد می زند:« مریــــممم!!
خدا کند نشود خواب آخرم تعبیر»
هزار ذکر شفا باز بی اجابت ماند
که درد؛ مصلحتی پوچ بود و بی تاویل
هزار پرسش بی وقفه از خدا دارم
مرا ببر به حضورش جناب عزراییل
مریم ناظمی
۹۹/۱۲/۲۴
خیلی قشنگ بود 😍 مثل همیشه انتخابت عالی بود لذت بردم ❤