کاش روزی به کام خود برسیم...
صبح یک روز نوبهاری بود ـــــ روزی از روزهای اول سال
بچه ها در کلاس جنگل سبز ـــــ جمع بودند دور هم خوشحال
بچه ها گرم گفتگو بودند ـــــ بازهم در کلاس غوغا بود
هریکی برگ کوچکی در دست ـــــ باز انگار زنگ انشا بود
تا معلم زگرد راه رسید ـــــ گفت با چهره ای پرازخنده
باز موضوع تازه ای داریم ـــــ ارزوی شما در آینده
شبنم از روی برگ گل برخاست ـــــ گفت میخواهم آفتاب شوم
ذره ذره به آسمان بروم ـــــ ابرباشم دوباره آب شوم
دانه آرام برزمین غلتید ـــــ رفت وانشای کوچکش راخواند
گفت باغی بزرگ خواهم شد ـــــ تا ابد سبزسبز خواهم ماند
غنچه هم گفت گرچه دلتنگم ـــــ مثل لبخند باز خواهم شد
با نسیم بهار وبلبل باغ ـــــ گرم راز و نیاز خواهم شد
جوجه گنجشک گفت میخواهم ـــــ فارغ از سنگ بچه ها باشم
روی هرشاخه جیک جیک کنم ـــــ در دل آسمان رها باشم
جوجه ی کوچک پرستو گفت ـــــ کاش با باد رهسپارشوم
تاافق های دور کوچ کنم ـــــ بـــاز پیغمبر بهارشوم
جوجه های کبوتران گفتند ـــــ کاش میشد کنارهم باشیم
توی گلدسته های یک گنبد ـــــ روز و شب زائرحرم باشیم
زنگ تفریح را که زنجره زد ـــــ بازهم درکلاس غوغا شد
هریک ازبچه ها به سویی رفت ـــــ ومعلم دوباره تنها شد
با خودش زیر لب چنین میگفت ـــــ آرزوهایتان چه رنگین است
کاش روزی به کام خود برسید ـــــ بچه ها آرزوی من این است
قیصر امین پور
روزی به کام خود برسید ...❤💞💖💕💓❤
اینهفته حرم به امام رضا علیه السلام سفارشتو کردم ...گفتم هر گلی آقاجان زدین سرخودتون زدین ...معصومه بانوی ما رو دریاب ...