مجموعه ی فصل های بی عنوانم...
داد من از این زمانه در می آید
اشکم سر آب و دانه در می آید
محکم بزن این روایت تاریخ است
جای تبرت جوانه در می آید
بغضی ست مرا که ماهیان می فهمند
جز تو همه ی روانیان می فهمند
تاریخ همیشه راوی بدبختی ست
بعد از تو مرا جهانیان می فهمند
دیگر سر شاد و شور مرموزم نیست
چیزی که بخاطرش بیفروزم نیست
هر چند که حال و روزم عالی ست ولی
امروز من آرزوی دیروزم نیست
خرسندم از آنکه از غمت ویرانم
مجموعه ی فصل های بی عنوانم
هر خنده ی تو کوره ی آدم سوزی ست
لبخند بزن که عصر یخبندانم
کوچک بودم،تو چشمگیرم کردی
با آمد و رفتنت اسیرم کردی
من در خود نیز،سال ها گم بودم
ای عشق چگونه دستگیرم کردی؟
یک بار نشد بیایی و پر نزنی
پشتم برسی دوباره خنجر نزنی
معنای تو را چگونه باید فهمید
ای عشق چه می شود به من سر نزنی؟
عشقم شده بود راه رفتن با تو
دنیا همه یک طرف و یک دنیا تو
یک عمر بغل گرفته ام کفشم را
من جز تو کسی نداشتم اما تو
دلتنگی و کاغذ از سر ناچاری است
لب های تمام شاعران سیگاری است
یک روز تمام شاعران می میرند
وقتی همه ی دغدغه ها تکراری است
در تور من افتاد ولی صید نشد
نامی که کنار نام من قید نشد
هر روز بدون او دلم می لرزد
این خانه تکان خورد ولی عید نشد
آرش واقع طلب
🥺😍😍