این همه سالی که گذشته...
شنبه, ۱۸ ارديبهشت ۱۴۰۰، ۱۰:۴۸ ب.ظ
ایوان و غروب و قمر و فاخته باشد
قالیچه ی ابریشمی انداخته باشد
قوریّ گل سرخ و سماور، دو سه فنجان
حافظ به غزلخوانی پرداخته باشد
هی نم نم باران و سرانگشت به شیشه
هی باد به هر خاطره ای تاخته باشد
کالسکه ای از خش خش هر برگ بیاید
یک باغ به لبخند تو دل باخته باشد
تو فکر کنی این همه سالی که گذشته ست
شاید که تو را آینه نشناخته باشد
او لب نگشاید به گله، کنج همین قاب
یک عمر فقط سوخته و ساخته باشد
ای وای از این عشق قدیمی و از این شعر
شعری که مرا یاد تو انداخته باشد
شهراد میدری
۰۰/۰۲/۱۸
گل چو خندید محال است دگر غنچه شود
سر چو آشفته شد از عشق، بسامان نشود
صائب تبریزی