غمت در نیمه ی خالی این لیوان نمی گنجد ...
چنین زیبا شدن در عالم امکان نمی گنجد
تویی دریا و دریا هیچ در فنجان نمی گنجد
تو زیبایی و زیبایی تو بی حد و بی حصر است
تو را می خواهم و تاب و تبت در جان نمی گنجد
اگر از گِل تراشیدند جسمت را چگونه روح
در این محبس که نامش می شود انسان نمی گنجد
گُل ِ زیبای بادام است چشمان غزل خوانت
گلی دیوانه ام کرده که در گلدان نمی گنجد
نگاهت نیمه ی پر از شراب ناب شیراز است
غمت در نیمه ی خالی این لیوان نمی گنجد
شبیه بت مزن زل بر مسلمانی که می بینی
که در یک ظرف توام کفر با ایمان نمی گنجد
پرنده می شود یک روز سمت چشم های تو
پرو بالی که در مهجوری ِ زندان نمی گنجد
نگاهی می کنی بر این انارستان شبیه باد
غمت در این دل زخمی بی وجدان نمی گنجد
تو را می جویم و نام و نشانی از تو در من نیست
چه باید کرد با آنچه به هیچستان نمی گنجد
سید مهدی نژاد هاشمی
وقتی سعی میکنم چیزی رو فراموش کنم معلومه بهش هنوز علاقه دارم😞😓
همون کسی که هر رهگذر نا امید با دیدنش لبخند می زد ...