ویرانی روی ویرانی
خدا کند که نیاید کسی به مهمانی
به خانهای که نهادهست رو به ویرانی
به خانهای که نماندهست بر سرش سقفی
که سرپناه شود روزهای بارانی
مرا ز بارش باران امید رحمت بود
نه سیلخیز بلا و سپس پریشانی
قبای گمشدهام را کجا بیاویزم
کجای این شب دور و دراز و طوفانی
به زیر سایهی دست که میتوان آسود؟
در این سرای نفسگیر نابسامانی
اگرچه نیست در این خانه یک نشان حیات
ولی بهجاست غم ماندهی عزیزانی
که روشنای دلانگیز خانهام بودند
چو شعلههای شب تیرهء زمستانی
***
زبان ببند و قلم بشکن و سخن کم گوی
که نیست وقت عمل، عرصهی سخنرانی
چنین که خانهخرابیم و حسرتآمیزیم
نماندهاست به دل حسرت غزلخوانی
قنبرعلی رودگر
😔😔🤦♀️