نرفته است
چندی است یک پرنده به صحرا نرفتهاست
گلدان به خواب جنگل و دریا نرفتهاست
پاشیده خون حضرت پاییز بر درخت
اما کسی برای تماشا نرفتهاست
مهر آمدهاست با سبدی سرخ از انار
دارا ولی به دیدن سارا نرفتهاست
این چند سال، زیر همین گنبد کبود
دستی درون مدرسه بالا نرفتهاست
این چند سالِ سخت که با لطف دوستان
ظلمی نماندهاست که بر ما نرفتهاست
این دوستان که زیر چکاچاک چکمهشان
دستم تلاش کرده ولی پا نرفتهاست
(باتوم زد به دندهء من تا شوم خلاص
یا فکر کرد دندهء من جا نرفتهاست؟)
میسوزد از حرارت داغ درون خویش
این نسل رنجدیده به پروانه رفتهاست
نسل کلیدکرده به دیروزنامهها
نسلی که هیچ وقت به فردا نرفتهاست
نسل هنوز مانده در این ایستگاه سرد
مثل غزل که ختم شده با "نرفتهاست"
عبدالحسین انصاری
آنگاه که فرومایگان به مقام و مرتبت رسند، امیدها ناامید شود ...