تو بیخیال نشستی و شعر میخوانی ؟
يكشنبه, ۲۲ بهمن ۱۴۰۲، ۱۰:۳۹ ق.ظ
دلم گرفته از این برزخ زمستانی
بیا که بر تن سردم غزل بپوشانی
تمام پیکر من انجمادِ بهمن سرد
چگونه ذوب شوم در دلت به آسانی
همیشه در عطش واژههای ملتهبم
ببار بر منِ تشنه ، هوای بارانی !
کجای حادثه بودی ، کجای قصهی من !
که از تو زاده شده لحظههای طوفانی
من و شقایق و شب درد مشترک داریم
شهود ِ وسوسه در بسترِ پریشانی
تو فرق میکنی اما ، شبیه آینهها
پر از تبسم یاسی ، زلال و روحانی
ببخش اجازه ندارم که عاشقت باشم
منی که عاشقم و بیاشاره میدانی
شبیه نبض ِ سراسیمه بیقرارِ توام
تو بیخیال نشستی و شعر میخوانی ؟
پروین نوروزی
۰۲/۱۱/۲۲
😍