خاکستری رها در باد

...بیا شویم چو خاکستری رها در باد ... من و تو را برساند مگر نسیم به هم...

خاکستری رها در باد

...بیا شویم چو خاکستری رها در باد ... من و تو را برساند مگر نسیم به هم...

چمدان دست گرفتم که بگویی نروم؛ تو چرا سنگ شدی راه نشانم دادی؟؟؟؟

طرف دلتنگ همیشه ما بودیم...ایلهان برک

گفتم به خویش، دردِ مرا چاره می‌کند
پلکی نگاه بر منِ آواره می‌کند
از قاصدان سراغ گرفتم؛ گریستند!
گفتند: "نامه‌های تو را پاره می‌کند"
حسین دهلوی

زخم را پنهان کن حتی از خودت
جز نمک در مُشتِ دنیا هیچ نیست

به تیغ حادثه زخم از تو و, نمک بامن
بزن به سنگ مرا ,جرأت ترک با من

به روزگار بگو ؛من گذشتم از سهمم
همیشه قسمت توبیش و, کمترک بامن

مگر زمانه مرا باز بچه گیر آورد
که کرده است هوای "الک دولک" بامن

اگر کسی خبر از نان و عشق و گل می خواست
بگو که یک شبه رفتند به درک با من

چقدر بین من و زندگی به هم خورده است
آهای مرگ ,خودت را بزن محک بامن

من از تمامی این شهر ,پرس و جو کردم
ولی نداشت کسی درد مشترک بامن

 

سید محمد علی رضازاده

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۵ مرداد ۰۴ ، ۲۱:۵۹
معصو مه

جز اینکه شب‌به‌شب از #غم غزل قطار کنیم

فدای چشم سیاهت، بگو چکار کنیم ؟

 

کجای شهر نشستید و گیس می‌بافید؟

کجا بساط #شب و شروه و سه‌تار کنیم

 

کجاست خانه‌ات ای ماه که همان اطراف

حراج شانه و آیینه و انار کنیم؟

 

غروب پستچی امد، رساند قبضی و گفت

بگو که نامه دهد ، ما هم افتخار کنیم

 

حدیث نفس سلیمان و نوح هم این بود:

خدا اجازه نداد آشنا سوار کنیم

 

تعارفی که نداریم، بال و پر زخمیم

قفس به فرض که وا شد کجا فرار کنیم؟

 

به ما نیامده دلتنگ دلبری باشیم

به ما نیامده طعم لبی ویار کنیم

 

خدا ذلیل کند آنکه این جدایی را

به طالعم دید و خواست که #قمار کنیم

 

صدای تق تق کفش تو بر مزار من است

خوش آمدی! بنشین شربتی تیار کنیم

#حامد_عسگری 

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۳ تیر ۰۴ ، ۰۰:۵۶
معصو مه

کلماتی بفرست که خلاصم کند از دلتنگی
که منوّر بزند در روحم مین خنثا شده را ..
هیچ امیدی به عوض کردن این منظره نیست
کلماتی بفرست که به اندازه خمپاره تکانم بدهد
که به موج تو دچارم بکند
که شهید تو شوم ..
سیدعلی میرافضلی

 

 

:::

 

 


تیتر روزنامه‌ها بوی جنگ می‌دهد
من فقط به یک کلام ساده فکر می‌کنم
دوست دارمت ..
سیدعلی میرافضلی

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۲ تیر ۰۴ ، ۲۳:۵۱
معصو مه

اگر چه هم‌قدم گردباد می‌گردم
دمی نرفته ز یادم که کمتر از گردم

چرا ز سینه من دود آه سرنزند
که کوهی از غم و آتشفشانی از دردم

نه پرخروش! که من، آبشار یخ‌زده‌ام
نه پرغرور! که آتشفشان دلسردم

فریب خورده عقلم، شکست خورده عشق
من از که شکوه کنم؟ چون به خود ستم کردم

همیشه جای شکایت ز خلق بسیار است
ولی برای تو از خود شکایت آوردم

فاضل نظری
 

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۱ بهمن ۰۳ ، ۲۲:۳۹
معصو مه

در همهمه‌ها گم شدم از تیر‌رس تو

ای زندگی‌ام بسته به هرم نفس تو!

قیچی شده با‌لم تو بگو از که بنا‌لم؟!

قسمت شده هرگز نپرم از قفس تو

از وسعت تنهایی‌ام آنقدر بگویم

تنها کس من بودی و من هیچ کس تو

شام شب و صبحانه‌ی من بوده‌، نبو‌دت

کی می‌رود از روی لبم طعم گس تو؟

شرمنده‌ام از مورچه‌هایت فقط ای مرگ!

از من چه به جا مانده برای هوس تو؟

من منتظرم، منتظر لحظه‌ی رفتن

دنیا چه قدر مانده به بانگ جرس تو!؟

حسنا محمدزاده

۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۳ بهمن ۰۳ ، ۱۵:۳۳
معصو مه

کلام تلخ ولی صادقانه را بپذیر

بهانه است؟ چه بهتر! بهانه را بپذیر

چو برده ای که امیدش به روز آزادی است

صبور باش و به تن تازیانه را بپذیر

پرنده بودن خود را مبر ز یاد ولی

کنون که در قفسی آب و دانه را بپذیر

نشاط عشق به رنج وجود می ارزید

ملال این سفر جاودانه را بپذیر

کسی برای ابد با کسی نمی ماند 

زمانه است رفیقا! زمانه را بپذیر

فاضل نظری

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۵ اسفند ۰۲ ، ۱۱:۱۰
معصو مه

هنوز آن لب حیران کننده را داری

دو چشم بی سروسامان کننده را داری

هنوز شیطنتِ راندن از بهشت در آن

دو سیبِ عاصیِ شیطان کننده را داری

نبند مویت را! خاطرِ دلم جمع است

اگرچه زلف پریشان کننده را داری

پریّ قصه ای و من عروسکی چوبی

بیا که آن دمِ انسان کننده را داری!

به نیشخند تو می میرم و نمی میرم

که نوشداروی درمان کننده را داری

به پای عشق تو می سوزم و نمی سوزم

که خنده های گلستان کننده را داری

تو آتشی، تو هوایی، تو بوی آب و گِلی

همه عناصر ویران کننده را داری

#مهدی_عابدی

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۲ اسفند ۰۲ ، ۰۹:۴۸
معصو مه

دلم گرفته از این برزخ زمستانی 

بیا که بر تن سردم غزل بپوشانی 

تمام پیکر من انجمادِ بهمن سرد 

چگونه ذوب شوم در دلت به آسانی 

همیشه در عطش واژه‌های ملتهبم 

ببار بر منِ تشنه ،  هوای بارانی !  

کجای حادثه بودی ،  کجای قصه‌ی من !

که از تو زاده شده لحظه‌های طوفانی

من و شقایق و شب درد مشترک داریم

شهود ِ وسوسه در بسترِ پریشانی

تو فرق می‌کنی اما ،  شبیه آینه‌ها 

پر از تبسم یاسی ، زلال و روحانی 

ببخش اجازه ندارم که عاشقت باشم 

منی که عاشقم و بی‌اشاره می‌دانی 

شبیه نبض ِ سراسیمه بی‌قرارِ توام 

تو بی‌خیال نشستی و شعر می‌خوانی ؟

پروین نوروزی

۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۲ بهمن ۰۲ ، ۱۰:۳۹
معصو مه

دانلود    بسه برگرد روزبه بمانی

 

 

درد دارد همیشه دل کندن، درد دارد تمام پایان ها
گم شدن در مسیر تنهایی،گریه کردن به حال باران ها
عشق با روح من گلاویزست، شهر تا بی نهایت افسرده
من چه کردم که باید اینگونه، له شوم از هجوم تاوان ها
آه ای سرگذشت غمگینم، آه ای انتهای رویاها
زخمهایی زدی که می ترسم، از تو و از تمام انسانها
از دل خاطرات وهم آلود، نکند که دوباره برگردی
اتفاقی ببینمت یک روز، باز هم در همین خیابانها
آخرین لحظه های عمرت را، نکند که به یاد من باشی
جان بگیرم دوباره در ذهنت، در میان عذاب وجدان ها
دردها می کشم، نمی میرم ،فال می گیرم و تو می آیی
وحشتی از نگاهت افتاده، توی قلب تمام فنجانها
صنم نافع

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۳ آذر ۰۲ ، ۲۲:۰۹
معصو مه

پایان سیاه داستان را چه کنم؟
غمنامه ی مرگ قهرمان را چه کنم؟
گیرم به کنایه ای زمستان هم رفت
سرمای درون استخوان را چه کنم؟
.
.
سرتاسر ماجرای بودن گند است
تا زندگی ام به بند نافی بند است
این منحنی عمیق ِ بر صورت من
زخمی ست که نام دیگرش لبخند است
.
.
این حجم وسیع بی گمان اعجاز است
سرخ است و چقدر هم به ظاهر ناز است
آماده ی قورت دادن دنیایی ست
این زخم که مثل من دهانش باز است
.
.
یک لنگه ی کفش در بیابان کافیست
یک چتر شکسته زیر باران کافیست
حالا که درون زندگی ذوب شدیم
یک قبر برای هر دو تامان کافیست
میلاد روشن

۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۱ آبان ۰۲ ، ۰۹:۱۳
معصو مه