به تیغ حادثه زخم از تو و, نمک بامن
بزن به سنگ مرا ,جرأت ترک با من
به روزگار بگو ؛من گذشتم از سهمم
همیشه قسمت توبیش و, کمترک بامن
مگر زمانه مرا باز بچه گیر آورد
که کرده است هوای "الک دولک" بامن
اگر کسی خبر از نان و عشق و گل می خواست
بگو که یک شبه رفتند به درک با من
چقدر بین من و زندگی به هم خورده است
آهای مرگ ,خودت را بزن محک بامن
من از تمامی این شهر ,پرس و جو کردم
ولی نداشت کسی درد مشترک بامن
سید محمد علی رضازاده